جدی صدبار اگر توبه شکستهم باز آم؟
نمیدونم برای بقیه هم پیش میاد یا نه. اما این شیوهی مدام منه. هروقت پای نوشتن مطلبی مهم یا مطالعهی کتابی تخصصی به میون میاد ذهنم دستم رو میگیره و میبره با کارهای دیگه مشغول میکنه. احتمالا یکی از راههای مغز برای کنترل استرس و یا شاید مکانیسم مغز برای حفظ و نگه داشتن آدم در نقطهی امنه. )comfort zone).
بله امروز صبح هم مثل روزهای دیگه که پای کار جدی وسط میاد و به جای انجام اون کار به کارهای دیگه مشغول میشم اول گفتم گرسنمه! یه گردالی همبرگر خونگی دارم. اون رو انداختم توی ماهیتابه و با نوشابه سیاه خوردم و حس کردم کمی از آلامم تسکین پیدا کردن. بعد خواستم به تمیز کردن خونه، رفتن به پیادهروی، جوابدادن به پیامهای دوستهام و یا حتی انجام فهرست شیطانکُشی از تعقیبات نماز صبح مشغول بشم اما گفتم نو نو! نو نو! نو نو نو نو نو نو!
بله گول مغزم رو نخوردم. خب معلومه که خوردم. مغزم گفت بیام اون کاری که مدام گوشهی ذهنته و چیزی نیست به جز وبلاگنویسی رو انجام بده. اومدم بنویسم دیدم دقیقا یکسال پیش این موقع گفتم تصمیم دارم اینجا مرتب بنویسم. الحقوالانصاف که نفرین خدایان آمون بر من. جدای از اُف بر این همه اهمالکاری یعنی پارسال میخواستم از انجام چه کاری در برم؟
جدای از اینها آیا این بار مستمر خواهم نوشت؟ بهراستی از چه خواهم نوشت؟
نمیدونم. فقط این رو میدونم که ورودی سال هشتادوهشت هستم و با سیودوسال سن و دو بچهی هفت و یکونیمساله تصمیم گرفتم در کنکور ارشد جامعهشناسی شرکت کنم. و کی شروع کردم؟ مهر؟ آبان؟ آذر؟ نخیر! از همین امروز یعنی پنج دی... صدای نالهی حضار رو نمیشنوم...
آیا امیدی داشته باشم؟ به راستی ممکن است دانشجوی دانشگاه تهران شوم؟ لااقل یکی از دانشگاههای تهران چه؟
همین الان به سرم زد که این یادداشت رو در اینستاگرامم هم منتشر کنم. دور شو ای شیطان بدسیرت...
خلاصه که اینطور. ببینیم چهارماه آتی به لطف ذات اقدس اله که یدونه باشه چطور پیش خواهد رفت.
فعلا✋
دلم برای حضورتون تنگ شده بود مدام چک میکردم ولی خبری از مطلب جدید نبود
مهم نتیجه نیست مهم تلاشه غیر از این اگه مسال نشد سال بعد، حداقل یکم از بار سال بعد کم شده
و
دیگه اینکه هیچوقت ناامید نباشید
یادمه چند سال پیش هم که دخترتون کوچیک بود هم این آرزو رو داشتید (اصلا همون مطلب که چطور برنامه ریزی کنید با بچه کوچیک باعث پیدا کردن وبلاگتون شد) و چقد خوشحالم که حالا با دوتا کوچولو بازم ارزوتونو فراموش نکردید