قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

یک واقعیت اجتماعی

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۰۷ ب.ظ

با خنده به ارسلان می گویم: تو که از صبح تا شب خونه نیستی. تازه 9 شب هم که می رسی خونه می گی خانم سریع شام بخوریم که باید درس بخونم. ساعت 10 هم که باید اماده خواب بشیم. حالا شما می خوابی و فاطمه نمی خوابه من باید انقدر باهاش سر و کله بزنم تا خوابش ببره. جوری که بیدار نشه بلند شم اسباب بازیاش رو جمع کنم، ساعت رو برا نماز تنظیم کنم. ببینم گوشی و تب لتت شارژ دارن اگه ندارن بزنم تو شارژ. یه چیزی برا صبحونه فردات اماده کنم. بعد برم تو اتاق مطالعه کتابا و جزوه هایی که موقع درس خوندنت پخش و پلا کردی جمع کنم. منتظر بمونم یه تکون بخوری و سریع بپرسم آب بیارم برات؟ و تو بگی خدا خیرت بده بیار تشنمه. اگه دیدم کاری نمونده بخوابم. بعد فاطمه 600 بار تا صبح بیدار بشه و من در حسرت یک شب خواب اروم بمونم. صبح که بیدار میشم تنهایی تا شب با فاطمه مشغول باشم به نحوی که از میزان شعرهایی که براش خوندم سرم سوت بکشه. تمام تلاشم رو بکنم و آخرش کارم به نذر کردن صلوات بیافته بلکه 10 دقیقه بخوابه تا من تند تند نمازم رو بخونم یا با سرعت نور به کارای خونه رسیدگی کنم. کارایی که باید سر وقت انجام بشه و اگه پشت گوش بندازم در عرض 2 روز میتونن خونه رو به بازار شام تبدیل کنن چون فاطمه همچون پیچک به من می چسبه و کاری نمیتونم انجام بدم. باید حواسم به تو هم باشه. به تمیز و کثیفی و صاف و چروک بودن لباسات. به اینکه 30 جفت جوراب داری و هربار میخوای بری بیرون می گی خانم جوراب دارم؟ کلیدم کجاست؟ گوشیم رو ندیدی؟
از طرفی دیگه معمولا یک سری کار هم که وقت نمی کنی خودت انجام بدی باید برات انجام بدم. مثل تایپ و پیگیری و نوشتن. اصولا هم که چیزی به نام خرید منزل یا لباس و ... نداریم چون فقط جمعه خونه هستی و اون روز همه جا بسته س. باید فاطمه رو بذارم تو کالسکه و برم نزدیک ترین فروشگاه و فاطمه همیشه تو راه برگشت یادش بیافته که پیچکه پس چرا تو کالسکه س و گریه کنه و من با یه دست فاطمه رو بغل بگیرم با یک دست کالسکه رو بیارم و خدا رو شکر کنم که چادر لبنانی خریدم. شام و نهار خودمون و فاطمه سرجاش. خونه باید همیشه خیلی تمیز باشه چون مهمونامون معمولا از شهرهای دیگه میان و عادت دارن وقتی زیارتشون رو کردن بگن ما داریم از حرم میایم خونه تون.تو هم که خونه نیستی تا کمکی بکنی و فاطمه ی پیچک هم که...

در تمام این مدت هم تمام سعی کنم افسردگی و دلتنگی خانواده و دوستای دانشگاه سراغم نیاد.
بعد وسط این بلبشو خودم رو بکشم و 1 ساعت وقت باز کنم که برای کنکور ارشد درس بخونم. یعنی قید 1 ساعت خواب بعد نماز صبح رو بزنم.
 خدا رحم میکنه و مثلا من کنکور ارشد قبول می شم و همه میگن: عجب شوهر خوبی داره که میذاره درس بخونه! خدا شانس بده.


ارسلان مبهوت نگاه می کند و می گویم: راستش می خواستم برای اینکه بخندیم حرفهای خاله زنکی بزنم و شوخی کنم، اصلا توقع نداشتم اخرش انقدر رئال و اجتماعی بشه

 

دروغ میگم؟!

نظرات  (۱۶)

سلام بانو
ماشالا به همتت. من که بعد بچه ها کلا ارشد رو گذاشتم کنار.
ان شاء الله خدا به خودت توان و صبر مضاعف و به وقتت برکت بده
پاسخ:
سلام عزیزم
علی الحساب تنها چاره ای که دارم بیدار موندن بعد نماز صبحه
ممنون از دعاهای خوبت
۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۲ ساجده ابراهیمی
 خواهرم :)))))
پاسخ:
:))
الهی بگردم. منم البته بهتر از تو وضعم نیست با این تفاوت که الان که اینها دوتا شدن دیگه اصلا بیرون رفتن برام معنی نمیده! :|
امروز رفته بودم سنجدم رو واکسن بزنم احساس میکردم چند وقته مردم رو ندیدم و زندگی در شهر رو نچشیدم! از بس که مستر هروقت میاد که بریم بیرون اگر بشه بریم بیرون آخر شب بوده و من اصلا هوای روشن رو مدتهاست ندیدم!! :((
پاسخ:
تاوان راهیه که انتخاب کردیم
تاوات عاشقانه مثلا :)
به نظر من تو خیلی از من توانمند تری لوسی می
عجب شوهر خوبی داری که میذاره درس بخونی! خدا شانس بده.(شکلک لبخند و چشمک و...)
پاسخ:
:))
عه! بابا ناسلامتی ما اینجا کامنت گذاشتیم!
پاسخ:
شرمنده واقعنی
۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۲ همسر سید علی ...
سلام حیران جان 
خوبی ؟
من رو یادتون هست ؟
خیلی ذوقیدم که پیداتون کردم :)
ای جااانم پس نی نی باید الان بزرگ شده باشن دیگه ...
پاسخ:
سلاااام
معلومه که یادمه
منم خیلی خوشحال شدم
الان نزدیک 9 ماهگیه :)
سلام
خیلی هم راست بود، اصلا گل گفتی، فقط خدا به خانمها توان میده، اگر نه کدوم مردی اینقدر توانایی داره، البته که میگن پشت هر مرد موفقی زن خوبی هست
راستی شما بودید که قبلا هم محله ای ما بودید؟ تهران، خ پیروزی؟  وحالا کوچ کرده اید ایا به قم؟ )استنباط براساس پستها(
پاسخ:
سلام
اره افسریه بودیم الان قمیم :)
سلام
نه...راسته
ولی چی کارش می شه کرد؟
پاسخ:
سلام
تنها کاری که میشه کرد اینه که اهمیتی نداد :)
والحمدلله که خدا همه زحمات رو میبینه
سلام مهربانو
چقدر دلتنگی ای که گفتی گلویمام سخت را می فشارد، خوشحالم هنوز می نویسی و می شود جویای حالت شد
پاسخ:
میم شین خودمونی یعنی؟ :(
چ پستی بود حرف دل و دل نشین
انگار خانوم ها مامان همه باید باشن :)
من الله توفیق
+خیلی وقت بود نخونده بودمت یهو از به وب دیگه یادتون افتادم ...
:)
پاسخ:
سلام کوثر خانوم متقی
خوشحالمون کردی :)
۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۱:۵۳ مامان کوثر
سلام
توی این وبلاگ براتون پیام نذاشته بودم، البته خونده بودمتون، ولی نظر نداده بودم، پس وبلاگ جدید مبارک:)
واقعا بهت تبریک میگم که با این همه مشغله درس هم میخونی، من که نتونستم:( و البته بهتره بگم نخواستم:((
یه زمانی زیاد از توانم خوووندم، الان دیگه کاملا گذاشتم کنار، حکایت همون اسب تندروه..
ولی واقعا خدا قووت، امیدوارم این وسطها حواست به سلامت خودت هم باشه:*
۰۷ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۱ دختر بهارنارنج
سلام.

خدا واقعا صبر جمیل بهتون بده.
یه لحظه یاد کتاب دختر شینا افتادم :‌)
چه قدر شبیه هم...
هیچ حرفی ندارم که بزنم اصلا نمیتونم بزنم.
فقط خاضعانه خم میشم و دست شما رو میبوسم.
من بعد سعی میکنم تمام تلاشم میکنم که حداقل یک درجه از خستگی شما کم بشه.
ان شالله حضرت زهرا اجرتون رو بده :)
ما خاکسار شماییم
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۱ آوای بی صدا
ای جانم که تو انقدر سرت شلوغه بانو..مامان فاطمه خانوم گل...
تو راست راست میگی
:)
۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۷ نجمه خانم
اوه اوه اوه چه پست پر اگزجره ای!
همش یه بچه دارید؟ خونه دارید ؟

آخییییی .....!

کارمند نریدید دور و برتون؟ سترون هستن نکنه؟ اصلا خونه دار دو سه بچه دار چی ندیدید؟
ببخشیدا اگه کم شده تنبلیه بقیه است شق القمر شما نیست 
مامان خودم 3 تا بچه ی با یک سال فاصله از هم رو بزرگ کرد
یعنی سه تا پیچک 
یعنی سه تا نذار بخواب
یعنی سه برابر شلوغی اتاق و لباس
تاااازه 
اون زمان موبایلم نبود فرت فرت زنگ بزنن تقی و نقی و آقای پادشاه !
زن داییم هم که مال الانه و جوونه 3 تا داره که 2 تاش 3سال به هم دارن
اصلا لوسی می خودمون 
اینقدر اگزجره تو پستهاش نداره
همکارام از این معلمها و کارمندای صبح تا ظهری نیستن ولی دو تا سه تا بچه دارن 
نه کارمندای 40 50 ساله هاااا



شرمنده 
این چه پستی بود به پست خقیر خورد برای شروع خوندن این وبلاگ !  :/ 
گرچه داشتم بلاگفاتونو میخوندم و از اونجا اومدم اینجا و بدم نیومد از اونجا


عجب کامنت شروعی شد از من :/


ولی ....
سر حرفام هستم
فرصت کردید یک کم خودتونو تحویل بگیرین!

پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی