قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

از پاییزه های یک زن خانه دار

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ

صدایش را می شنوم: خانوم دیگه نمازت داره قضا میشه ها
ارسلان بالای سرم نشسته است. وقتی می گوید دیگه یعنی دفعه چندم است که صدایم زده. چشم هایم را باز می کنم می گوید کمکت کنم؟ با اینکه ضعف دارم می گویم نه ممنون. خیالش که راحت می شود کامل بیدارم بلند می شود و می رود اتاقش. یا برای اینکه آماده شود یا برای اینکه کمی درس بخواند برای قبل از کلاس. احساس می کنم فشارم افتاده. فاطمه سرماخورده و مثل همه ی بچه ها وقتی مریض است بیشتر به من می چسبد. وقتی بیشتر می چسبد بیشتر شیر می خورد و صبح هایم این شکلی می شود. بی رمق
بلند می شوم و می روم وضو بگیرم. دهانم تلخ است. دارم کمی آبی مزه مزه می کنم که فاطمه بیدار می شود. نمی بینمش چیزی هم نمی گوید اما می دانم بیدار شده، همه مادرها بیدار شدن بچه شان را بلدند. قبل از اینکه چیزی بگوید می گویم: سلام دختر گلم، بابایی تو اتاقه ها و برمی گردم عقب که از پشت سر ببینمش. ژولیده اما پر انرژی تلو تلوخوران می دود تو اتاق ارسلان و از خوشحالی جیغ می کشد. مشغول بازی می شوند و من تند تند بقیه وضو را می گیرم. سجاده روی زمین پهن است و دارم چادر را روی سرم تنظیم می کنم که از پنجره چشمم به آسمان می افتد. هوا گرگ و میش است. از خودم لجم می گیرد، بدم می آید. از خودم، از نماز خواندن این موقع بدم می آید. شبیه خواندن نماز عضر قبل از غروب آفتاب

سلام نماز را که می دهم ارسلان و فاطمه می آیند توی هال. عبا و قبا پوشیده و می گوید رییس فاطمه رو می گیری من عمامه م رو بذارم. می گوبم: عزیزم فاطمه 6 ماهه نیست که، داره دوسالش میشه بذارش زمین. فاطمه با خنده می آید پایین و ارسلان توی آینه قدی موهایش را شانه می زند. احساس گرسنگی می کنم می گویم: بریم کله پاچه؟ شانه را می گذارد سرجایش و می گوید: امروز نه، ان شاء الله فردا
فردا جمعه است و ارسلان از این عادت ها دارد. به خاطر من که می داند دوست دارم. حوصله ام نمی آید ادامه بدهم و توی دلم می گویم: من امروز دارم ازت یه چیزی می خوام تو می گی فردا، چقدر مسخره چقدر خنده دار
تلفنش زنگ می خورد. دوستش پایین منتظر است. فاطمه را بغل می کنم و می رویم بالکن که از رفتن بابایش گربه نکند. قبل از اینکه در را ببند داد می زند: خانومم خداحافظ روز خوبی داشته باشی. کمی مکث می کند، چیزی نمی گویم، در را می بندد و می رود.
وقت هایی که بی حوصله ام جای اینکه بیشتر از محبت استفاده کنم ، پسش می زنم. مثل آدم های کم شعور. اما وقتی می دانم رفت که ساعت 8 برگردد که شام بخوریم و ساعت 9 بخوابیم نمی توانم جوابی بدهم

باد پاییزی می زند تو صورتم و یاد پاییزهای مجردی می افتم که پیاده روی برگ ها راه می رفتم و کیف می کردم که پاییز است. نمی دانم چند روز است از خانه بیرون نرفته ام. روزهایی که بیرون رفتم از بلوک خودمان بوده تا بلوک دیگر برای روضه. روضه هایی که گریه نمی کنم چون فاطمه می ترسد. روضه هایی که همیشه می روم تو اتاق کناری صاحبخانه تا فاطمه با بقیه بچه ها بازی کند که خاطره ی خوب از روضه و هیات داشته باشد. دوشنبه ها هم که مدرسه می روم جلوی بلوک سوار آژانس می شوم و جلو مدرسه پیاده می شوم و بالعکس.

فاطمه را میآورم توی اتاق خواب و کمی که شیر خورد می گذارم روی پایم و هرچه شعر و لالایی بلدم می خوانم. می خوانم و می خوانم تا خوابش می برد. حوصله ام نمی آید بلند شوم. دستم را دراز می کنم و تب لت را بر می دارم و اینستاگرام را چک می کنم. پاییز و پاییز و پاییز. یکی از برگ های ولیعصر عکس گذاشته، یکی از برگ ریزان یک درخت از پشت شیشه یک کافه، یکی هم عکس همسر و دختر توی کالسکه اش در حرم
چرا ما از همه چیز دوریم. چرا انقدر خانه ایم. چرا انقدر ارسلان نیست

دلم توی هم می پیچد. دوست ندارم روزم را خراب کنم. فاطمه را می گذارم توی تختش و می روم توی آشپزخانه. یکی از ظرف های کج و کوله را می گذارم روی گاز. سرپا گوجه ای تویش خرد می کنم و ادویه می زنم و روغن می ریزم. شعله را روشن می کنم. کمی که تفت خورد تخم مرغ را تویش می زنم و کمی بعد شعله را خاموش می کنم. تند تند خیاری را خورد می کنم و لیموی شیرازی مورد علافه ام را کنارش قاچ می کنم. چقدر خوب است که ارسلان همیشه لیمو می خرد. چقدر خوب است که می داند چی دوست دارم
نمی گذارم امروزم خراب شود. نان را توی سینی کوچک می گذارم و می روم توی اتاق. باید سریع صبحانه ام را بخورم و تا فاطمه بیدار نشده حداقل چند صفحه کارم را انجام دهم. چشمم به گل های خشک شده ای می افتد که قبلا برایم خریده. با خودم می گویم: هی فلانی، زندگی شاید همین باشد

خب واقعیتش این است که من بلدم چطور خودم را راضی کنم

 سیزدهم آبان نود و پنج

 

پاییز

۹۵/۰۸/۲۳

نظرات  (۶)

وای دلم خاست اصن:))))
پاسخ:
به متن دقت بنمو :))
۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۳ نجمه خانم
شوهرت بیدارت میکنه
تعارف کمکت کنم میکنه!!برای بلندشدن از خواب! روزخوبی داشته باشی بهت میگه هی هم گل برات میخره و می دونه چی دوست داری 
اون وقت از اون و از مای مخاطب  رو ولش 
از خدا خجالت نمی کشی میگی راستش من بلدم چطور خودم را راضی کنم!!!! 
این همه اگزجره و به خاک مالیدن این نعمت ها رو چطور جواب میدی آخه!!!!
خدایا 
وای خدایا 
اللهم الرزقنا!!

پاسخ:
عزیزم مخاطبایی که این متن رو می خونه ن 2 گروهن
1. یا تو شرایط من هستن و درک می کنن چی می گم
2. تو شرایط من نیستن و به دو گروه دیگه تقسیم میشن
1.2 چون تو شرایط من نیستن قضاوتی هم نمی کنن
2.2 تو شرایط من نیستن ولی قضاوت می کنن

حالا این گروه اخر ضرورتی ایجاد نمی کنن که بهشون جواب خاصی بدم اما چون شما خیلی ناراحت شدید و مثل 5 ماه قبل تاکید کردید که پست من اگزجره س برام سوال شد شما که این نگاه رو دارید چرا میاید و می خونید و خودتون رو ناراحت می کنید؟ 
اگر قصدتون تلنگر زدن یا امر به معروفه که خب با اشتباه گرفتن صورت مساله راه رو هم اشتباه انتخاب کردید. چون من از شوهرم ناراضی نیستم
۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۶ آقای سر به هوا ...
چقدر که چهره این آدم برای من آرامش بخشه ...
به شدت دوسشون داشتم و دارم .
روحشون قرین رحمت الهی ...
پاسخ:
ان شاء الله این دنیا و اون دنیا دستتون رو بگیرن
آمین
اخعی 
چقدر جوانی شما و یه بچه ۲ ساله ... خدا حفظشون کنه...
چقدر قشنگه زندگیتون... ماشاءالله 
پاسخ:
قشنگ نگاه شماست عزیزم
لطف دارید
۰۹ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۱ نجمه خانم
اینکه حساب می کنیدو میرید می گردید پیدا می کنید که من کی نظر گذاشتم که خودم به زور یادم میاد خیلی جالبه و دقت داره کاش همین دقت رو در مورد چیزی که گفتم به کار می بردید 
من نگفتم از شوهرت ناراضی ای 
من گفتم الکی اگزجره می کنی از شرایطی که اونقدرها هم بد نیست من این دیدم و گفتم لزوما نباید دقیقا یه عدد بچه سایز شما رو تو بغلم داشته باشم یا دقیقا شوهرم کار شما رو داشته باشه دقیقا 
تا بفهمم 
اتفاقا مشهوره که آدما چیزایی که خودشون دارن رو نمی بینن و اطرافیان بهتر می بینن 
یه مثالی هم هست که بند "ت" کش میاد عزیزم ت مثل تنبان ت مثل توجیه هایی که نشستی گفتی 
پاسخ:
کاشکی انقدر که نگران رفتارهای من هستید درمورد حرفایی که می زنید دقت کنید. مخصوصا با توجه به حرفی که جوری بوده طرف بعد 5ماه یادش نرفته اما خودتون به زور یادتون میاد
خواهرانه عرض می کنم
۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۸ نجمه خانم
آره به زور یادم میومد که 5 ماه پیش گفتم حاج خانم 
وگرنه خوب یادمه که تو تلگرام هم بودی و قبل هم وبلاگ داشتی و نظر هم گذاشته بودم 
شما هم گوشاتونو سفت گرفتید اشکالی نداره خودتون رو بزنید به کوچه چپ 
میخوای فرض بگیریم من اینجا فارسی نمی نویسم که شما کمتر اذیت بشید واسه نقدی که بهتون داشتم!!؟؟
کاش همه اندازه شما نعمت داشته باشند 
دقیقا کپ همونایی هستید که پول دارند از بی پولی می نالند 
یا طبقه رو به بالای جانعه اند از محرومیت و عدم رفاه می نالند (دقیقا دیدم که میگم) 
و بعد که میخوای بگی آهای خانم آقا این قسمت اینجاایناپس چیه سعی می کنند سیاه نمایی کنند یا هم بعضیا مثل شما ژست روشنفکرانه بگیرند 
ولی عزیزم خودتو به خواب بزنی فرقی نمی کنه 
گرچه هیچکس نمتونه کسیو که خودشو زده به اون در رو متوجه و قانع کنه 
گفتم که 
بند "ت" کش میاد 
حسابی هم کش میاد   
پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی