قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنسیت» ثبت شده است

کلا آدم حرف گوش کنی هستم. یعنی تا حرفی به نظرم درست بیاید تمام هم و غمم عمل به آن می شود. یک نوع قانون پذیری خاص. حالا قانون حقوقی باشد یا اخلاقی یا شرعی، فرقی نمی کند. در هرصورت تابع حرق حق هستم.
نمونه ش این که الان از فروشگاه ترمینال قم بیرون آمدم و سر انگشتی حساب کردم دیدم این آب معدنی کوچک، یک بسته لواشک پذیرایی که برای محمد خریدم و یک بسته پفک کوچک نباید 5 هزار تومان می شد. باید می رفتم پولم را پس می گرفتم؟ سریع به خودم جواب دادم ترمینال ها همیشه اینجوری اند. این که کسی اینطوری بی اخلاقی کند چون ترمینال است و کار مردم لنگ است قانعم نکرد ولی حقیقتش این بود که بودن تعداد زیادی مرد در فروشگاه مانع رفتنم می شد. توی اتوبوس نشستم. دانه دانه پفک ها را یعنی تنها چیزی که با این دندان کشیده و لثه ی آش و لاش می توانم در دهان آب کنم و تا قزوین گرسنگی ام را کنترل کنم، در دهانم اب کردم، کتاب ابن مشغله را باز کردم دوباره بخوانمش و برسم به آن قسمت که به دکترها گیر می دهد و هم حرص بخورم هم کیف کنم. اما اول چشمم افتاد به جمله ای که چندسال پیش زیرش خط کشیده بودم:

"زندگی ملک وقف است دوست من! حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بکشی یا بگذاری دیگران روی آن فساد کنند... حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگر مظلوم و بی پناه بنمائی"

خب این طوری شد که دیدم نمی شود. باید بروم و جلوی فساد را بگیرم. اگر او یک مرد سبیل کلفت است خب منم یک زن هستم که 2 سال است درمقابل سختی های مادری کم نیاورده ام . چقدر قوی واقعا. چقدر خستگی ناپذیر. کیفم را گذاشتم توی صندلی و پوست خالی پفک را انداختم توی نایلون کنار اب و لواشک و راه افتادم سمت فروشگاه. توی راه تمام جواب هایی که احتمال داشت بشنوم را حدس زدم و برایشان جواب اماده کردم. دست اخر هم به نتیجه رسیدم جوری باشد که وقتی بیشترین مشتری جلوی پیشخوان هستند حرفم را بزنم تا اگر نخواست پولم را بدهد لااقل جلوی 5 نفر بگویم این کار شما حرام خوری است. اگر افاقه نکرد بروم پیش مدیر ترمینال. اگر باز هم نتیجه نداشت پیش کی باید می رفتم. شهرداری

 واقعا که گاهی وقت ها خیلی جوگیر می شوم. آن هم با خواندن یک پارگراف. بعید می دانم خود نادرخان ابراهیمی هم وقتی این پارگراف را می نوشت فکر می کرد کسی با خواندنش انقدر تهییج شود.

رفتم ولی از قضا همه ی مشتری ها رفتند و ماند 2 نفر. صندوقدار چاق که حداقل 50 سال داشت رو کرد به من و گقت: خب شما؟

همینطور که سرم پایین بود و به نایلونی که روی پیشخوان گذاشته بودم نگاه می کردم گفتم: این ها رو الان ازتون خریدم. قیمت مصرف کننده ش میشه 2 هزار و پونصد ولی شما 5تومن حساب کردید. نایلون را گرفت و تقریبا پرت کرد گوشه پیشخوان و رو کرد به ان دونفر تا کارشان را راه بیاندازد و بعدش به کار من رسیدگی کند. تقریبا بی ادبانه و حرفه ای بود

 

بعدش قیمت روی جلدها را حساب کرد بدون کلمه ای اعتراض یا عذرخواهی 2500 داد. پولم را برداشتم و به اینکه فکر کردم که جلوی یک بی اخلاقی و ظلم را گرفتم. البته سعی کردم به 600 باری که راننده ها برای یک مسیر تا 3 هزار تومن بیشتر از قیمت عادی ازم گرفته اند فکر نکنم. چون حقیقتش همیشه دلم به راننده ها می سوزد. اما همین الان در حال نوشتن این مطلب بهم برخورد تصمیم گرفتم دلسوزی ام را از راننده ها بردارم و به جیب همسرم معطوف کنم که این پول ها را از سر راه نیاورده.

 

خلاصه که قبول دارم در کنار اخلاق گرا بودن، جوگیر هم هستم

 

بیست و چهارم آبان نود و پنج

 

ابن مشغله

۸ نظر ۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۹
سهیلا ملکی
 

 

نه دختر خوب نیست پسر خوبه. اگه ادم 4تا هم پسر پشت سر هم بیاره باز خوبه اما 2تا دختر پشت سر هم ناراحت کننده س. من که پسرم رو بیشتر از دخترم دوست دارم. اح دختر چیه.

این ها را کی شنیده ام؟ در خوابی مربوط به 1400 سال پیش که اسلام تازه ظهور کرده بود؟ در قرون وسطی؟ زمان قاجار؟ نه! همین هفته

کجا؟ در یک روستای عقب مانده پشت کوه ها که هنوز کشف نشده؟ بین چند زن که نشسته بودند و توی کوچه سبزی پاک می کردند؟ در مهمانی بین چندتا مرد لندهور زن ستیز که ضعیفه شان را فرستاده اند برای قلیانشان زغال سرخ کنند؟ نه! در یک مرکز خصوصی و شیک آمادگی برای زایمان

از چه کسانی؟ چند مرد؟ چند پیرزن متعلق به اوایل 1300 هجری شمسی؟ نه! از چند خانم پا به ماه

تحصیلاتشان چه بود؟ یکی شان انقدر تحصیلات داشت که در یک آزمایشگاه پزشکی کار می کرد. دیگری معلم بود. یکی سال آخر مامایی بود. یکی که تحصیلاتش را متوجه نشدم خانم سانتی مانتالی بود که پایش را روی پایش انداخته بود و مدام با سر و صدای زیاد سوییچ توی دستش را اینو و آنور می کرد و آدامس می جووید.

این حرف ها در زمان استراحت بین 2 کلاس رد و بدل شد. عکس العمل من چه بود؟ فقط هاج و واج نگاه می کردم و به این فکر می کردم این فضا واقعی است؟ لااقل 4 نفر از خانم های کلاس فرزندشان دختر است یعنی انقدر ناراحتند؟

گفتم نمی توانم درکتان کنم. برای مثال من عقیده دارم فرزند اول خانواده بهتر است دختر باشد چون تربیت فرزند راحت تر می شود دلیل شما برای اینکه انقدر اصرار اشته باشی پسر بهتر است چیست؟ چون قرار است با پدرش برود سر زمین کشاورزی کار کند یا اینکه زودتر بزرگ شود و دام ها را به صحرا ببرد؟

گفتند ببین اگر 4 پسر پشت سر هم بیاوری ناراحت نمی شوی اما گر فرزند اول دختر باشد و دومی هم دختر بشود همه ناراحت می شوند. گفتم اما من خیلی دوست دارم 4تا دختر پشت سر هم داشته باشم و دختران رمان زنان کوچک توی ذهنم مجسم شدند. یکی خودش را به نشنیدن زد. یکی عاقل اندر سفیه خندید. یکی با دستش حالت خاک بر سرت ایجاد کرد و گفت خدا بهت بده!

دوست داشتم لااقل کسی بگوید چون حقوق زنان پایمال می شود و زن بودن سخت است و از این دست حرف اما کلا فضای فکری شان جور دیگری بود. گفتم هرچند با وجود دلایلی برای ترجیح اینکه فرزند اول دختر باشد یا پسر یا بچه ها چه جنسیتی داشته باشند، برای مادر چه فرقی می کند؟ حتی اگر ظاهرش اینطور باشد باز آخر آخرش مادر همه بچه ها رو دوست دارد.

خانمی که معلم بود دختر 8 ساله اش را نشان داد و گفت: نه من هم اول اینطوری فکر می کردم. اما وقتی بعدش پسرم به دنیا اومد_ و به پسر 6 ساله اش اشاره کرد_ دیدم نه! اصلا پسره رو خیلی بیشتر دوست دارم. به ذختر 8 ساله ای که بهم نگاه می کرد و از خجالت لبخند می زد نگاه کردم و تنم یخ شد.

خواستم ادامه ندم اما فقط برای اینکه دختر بچه بشنود گفتم: اما من و همسرم خیلی خوشحالیم که دختر داریم هرچند اگر پسر داشتیم هم خوشحال می شدیم چون اون ها بچه های ما هستند.

ما زن ها واقعا انقدر دوست نداشتنی هستیم؟

....................................................................................

"پ ن1: و چون یکی از آنها را به فرزند دختر مژده آید از شدت غم حسرت رخسارش سیاه شده و سخت دلتنگ می‌شود و از این عار روی از قوم خود پنهان می‌دارد و به فکر افتد که آیا آن دختر را با ذلت و خواری نگه دارد یا زنده به خاک گور کند (عاقلان) آگاه باشید که آنها بسیار بد می‌کنند." (سوره نحل آیات 58 و 59(

پ ن2: قبلا همپستیدر همین رابطه نوشته بودم اما این تجربه واقعا عجیب بود

پ ن3: آدم دختر بچه ی 8 ساله و پسر بچه 6 ساله را میاورد سر کلاس زایمان طبیعی؟!

 

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی