قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

۲۱ مطلب با موضوع «دانشگاه» ثبت شده است

نمی‌دونم برای بقیه هم پیش میاد یا نه. اما این شیوه‌ی مدام منه. هروقت پای نوشتن مطلبی مهم یا مطالعه‌ی کتابی تخصصی به میون میاد ذهنم دستم رو می‌گیره و می‌بره با کارهای دیگه مشغول می‌کنه. احتمالا یکی از راه‌های مغز برای کنترل استرس و یا شاید مکانیسم مغز برای حفظ و نگه داشتن آدم در نقطه‌ی امنه. )comfort zone).

بله امروز صبح هم مثل روزهای دیگه که پای کار جدی وسط میاد و به جای انجام اون کار به کارهای دیگه مشغول می‌شم اول گفتم گرسنمه! یه گردالی همبرگر خونگی دارم. اون رو انداختم توی ماهیتابه و با نوشابه سیاه خوردم و حس کردم کمی از آلامم تسکین پیدا کردن. بعد خواستم به تمیز کردن خونه، رفتن به پیاده‌روی، جواب‌دادن به پیام‌های دوست‌هام و یا حتی انجام فهرست شیطان‌کُشی از تعقیبات نماز صبح مشغول بشم اما گفتم نو نو! نو نو! نو نو نو نو نو نو!

بله گول مغزم رو نخوردم. خب معلومه که خوردم. مغزم گفت بیام اون کاری که مدام گوشه‌ی ذهنته و چیزی نیست به جز وبلاگ‌نویسی رو انجام بده. اومدم بنویسم دیدم دقیقا یک‌سال پیش این موقع گفتم تصمیم دارم این‌جا مرتب بنویسم. الحق‌و‌الانصاف که نفرین خدایان آمون بر من. جدای از اُف بر این همه اهمال‌کاری یعنی پارسال می‌خواستم از انجام چه کاری در برم؟

جدای از این‌ها آیا این بار مستمر خواهم نوشت؟ به‌راستی از چه خواهم نوشت؟

نمی‌دونم. فقط این رو می‌دونم که ورودی سال هشتاد‌وهشت هستم و با سی‌ودوسال سن و دو بچه‌ی هفت و یک‌ونیم‌ساله تصمیم گرفتم در کنکور ارشد جامعه‌شناسی شرکت کنم. و کی شروع کردم؟ مهر؟ آبان؟ آذر؟ نخیر! از همین امروز یعنی پنج دی... صدای ناله‌ی حضار رو نمی‌شنوم...

آیا امیدی داشته باشم؟ به راستی ممکن است دانشجوی دانشگاه تهران شوم؟ لااقل یکی از دانشگاه‌های تهران چه؟ 

همین الان به سرم زد که این یادداشت رو در اینستاگرامم هم منتشر کنم. دور شو ای شیطان بدسیرت... 

 

خلاصه که این‌طور. ببینیم چهارماه آتی به لطف ذات اقدس اله که یدونه باشه چطور پیش خواهد رفت.

فعلا✋

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۶ دی ۰۰ ، ۰۷:۱۰
سهیلا ملکی

مسئولان دانشگاهها باید تسهیلات و شرایطی را فراهم کنند که زنان دانشجو و محقق، علاوه بر انجام کارهای علمی خود، بتوانند وظیفه همسرداری و نگهداری از فرزندان را نیز انجام دهند و مجبور به کنار گذاشتن مسیر علمی خود نشوند.
سید علی خامنه ای 1395/10/13
در دیدار با دانشجویان نخبه و مدال آوران بسیجی دانشگاه صنعتی شریف

پ ن: این پست رو در ارتباط با این مساله گذاشتم که بعضا گفته میشه نیازی به حضور زنان در رشته های فنی مهندسی و علوم پایه نیست

۲۳ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۶
سهیلا ملکی

خب شروع شد. پارسال همین وقتها بود که از قزوین برگشتم تا جدی تر بخوانم اما داستان پشت داستان. اتفاق پشت اتفاق

حالا چند روزی است عزمم را جزم کردم و همزمان فاطمه به طرز خیلی بدی سرما خورده و مادرها می دانند سرما خوردن بچه شیرخواره چه پروسه ای است. الحمدلله الان رو به خوب شدن است اما حدس می زنم تا کنکور چه اتفاق هایی خواهد افتاد و بعدش چه زندگی آرامی خواهم داشت :))

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است‌
هر که را رنجی دهی، خود راحتی است‌

 

پارسال این روزها

دررفتگی

۲۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۴
سهیلا ملکی

مهر پارسال که شروع کردم برای کنکور ارشد بخوانم فاطمه هفت ماهه بود. افسردگی پس از زایمانم تازه تمام شده بود و کلاس های حوزه همسرم شروع شده بود. برای نگهداری از دختری که به هیچ وجه حاضر نبود غذای کمکی بخورد و مدام به من وصل بود، دست تنها بودم. مدام به من وصل بود یعنی من در طول شبانه روز فقط می توانستم شب که ارسلان می آمد به دستشویی بروم. فاطمه در طول روز فقط نیم ساعت می خوابید و دوست داشت بغلم باشد. از آن نیم ساعت استفاده می کردم که خانه را قابل نشستن بکنم. در این میان در طول هفته دو شب و آخر هفته غالبا مهمان داشتیم. در روزهای هفته هم حداقل چهار روز برای دورهمی مهمان خانم داشتم یا بچه های همسایه می آمدند. اوضاع جوری بود که تمام روز جمعه به خانه تکانی می گذشت. اخر پاییز رفتم قزوین-خانه پدری- که درس بخوانم اما در بدو ورود دست فاطمه به نحو بدی سوخت و یک ماه طول درمانش کشید و باز نشد درس بخوانم. دو روز از برگشتمان به قم نگذشته بود که دست فاطمه در رفت و بخاطر اشتباه پزشکی یک ماه دیگر هم خوب شدن این دست طول کشید. باز هم نبود همسر، بچه ی وابسته، مهمان های مکر سرزده و مریض شدن های فصلی و یا ناشی از دندان دراوردن

 

خب اخرش من به علت نداشتن مدیریت و برخی دیگر از مهارت های زندگی سرجمع 20 روز هم نتوانستم درس بخوانم که نتیجه اس یک رتبه نجومی بود. اما چند روزی است که مجددا شروع کرده ام به خواندن. البته هنوز روال کار خوب نیست اما نمی توانم بگذارم امسال هم از دست برود. امسال که آقا تاکید کرده هم بچه دار شوید هم درس بخوانید مصمم تر شده ام چون دیگر خیالم از آن جهت راحت شده که برای نفسم می خواهم درس بخوانم یا درس می خوانم چون احساس وظیفه می کنم. 

 

پارگراف اول درمورد زندگی من بود اما این وضعیت منحصر به من نیست. منحصر به تمام زنانی است بعد از بچه دار شدن هزار مساله جدید برایشان ایجاد شده، هر روز یک اتفاق پیش بینی نشده دارند اما دوست ندارند از درس خواندن دست بکشند. علی الخصوص زنانی که فعالیت های اجتماعی داشته اند. به همین جهت تصمیم گرفتم از شما کسانی که تجربه دارید کمک فکری بخواهیم. چطور به عنوان یک بانوی دغدغه مند به بهترین وجه مادری و همسری کنیم اما از درس خواندن دور نمانیم؟!

در ادامه ایمیل یکی از دوستانم که مادر هستند و دکتری فلسفه دانشگاه تهران پذیرفته شده اند را می آورم. همچنین یک برنامه غذایی و دو برنامه برای کارهای منزل ارائه شده است که با توجه به شرایط هرکس می تواند تغییر کند و مورد استفاده قرار بگیرد

 

 

پ ن: مخاطب این مطلب کسانی هستند که به ضرورت این که باید درس بخوانند یا اینکه برای زندگی روزمره شان برنامه داشته باشند، رسیده اند. پس جای این بحث که ایا زن در این شرایط باید درس بخواند یا نه، اینجا نیست

 

این پست درمورد برنامه ریزی کارهای منزل است و پست های بعدی درمورد مدیریت زمان و  برنامه مطالعه خواهد بود.

 

۲۴ نظر ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۵:۳۷
سهیلا ملکی

برای مشاوره تحصیلی با جایی تماس گرفتم
پرسید: اسمتون؟
برای اولین بار در زندگی سکرت بازی درآوردم
اسم خودم را همراه فامیلی همسرم گفتم
گفتم: سهیلا جمالی
کمی مکث کرد و گفت: اممممم یعنی شما حیران تو اینستاگرام هستید؟
همان لحظه صدای گریه فاطمه آمد. پرسید: فاطمه جمالیه؟
🙄

 

دهم اسفند نود و چهار

 

 

 

۱ نظر ۲۲ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۳
سهیلا ملکی

بچه ی همسایه آمده خانه مان تا شبکه پویا تماشا کند. می گویم: فاطمه خوابیده به خاطر همین صداش رو نمی تونم زیاد کنم. بشین اینجا من می رم تو اتاق فاطمه کار دارم. کاری داشتی آروم بیا صدام کن، از این جا داد نزن. با رضایت بله ای می گوید و ادامه می دهد: خاله یه چیزی هم می دی بخورم؟
طبق تجربه می دانم سیب دوست ندارد. تند تند پرتقالی را پوست می کنم که برگردم سراغ کتاب هایم. فقط وقتی فاطمه خوابیده است می توانم درس بخوانم. یعنی روزی نیم ساعت. باید تلاش کنم نیم ساعت از دست نرود. سکوت مطلق هم باشد که فاطمه با این خواب سبکش بیدار نشود. پرتقال ها را میذارم جلویش و تا می آیم بلند شوم نی گوید: خاله لطفا ریزشون کن اینطوری نمی تونم بخورم. نگاهی به ساعت و اتاق خواب می اندازم و تند تند خورد می کنم. می گوید: خاله من عاااااااشق کارتون هایدی ام، شما هم دوستش داری؟ انگشت اشاره ام را به حالت هیس جلوی بینی ام می گیرم و می گویم: آروم... اره منم دوست داشتم. می پرسد: خب پس چرا نمیای با هم ببینیم؟ با بی حوصلگی می گویم: چون درس دارم، درس. پرتقال را از لای یکی از دندان هایش بیرون می کشد و می گوید: ای بابا شما همیشه درس داری، کی تموم میشه؟! می گویم: هیچ وقت، چون چندماهه باید می خوندم و نخوندم. حالا می خوام بخونم اگه شما و فاطمه بذارید. ظرف را می گذارم جلویش و می روم سمت ظرفشویی تا دستانم را بشورم.
سریع برمی گردم داخل اتاق. اول تلگرام را چک می کنم که ارسلان پیامی نداده باشد. ارسلان معمولا به تلفن خانه زنگ نمی زند مبادا معجزه ای شده باشد و فاطمه خوابیده باشد و با صدای تلفن بیدار شود. کتاب را بر می دارم. به خط دوم که می رسم بچه ی همسایه سرش را از لای در داخل می کند و می گوید: خاله، من گشنمه، با میوه سیر نمی شم. از ترس بیدار شدن فاطمه سریع بلند می شوم بدون هیچ حرفی وارد آشپزخانه می شوم. هم کلافه ام، هم نگران، هم طاقت 1 لحظه گشنه بودن هیچ بچه ای را ندارم. بیسکوییت ساقه طلایی را باز می کنم. دارم توی بشقاب می گذارم که می گوید: خاله من از اینا دوست ندارم اما اگه بینش عسل یا خامه بذاری دوست دارم. کمی شکلات صبحانه برمی دارم و بیسکوییت ها را آغشته می کنم و به هم می چسبانم. ظرف را انقدری پر می کنم که از سیر شدنش مطمئن شوم. هم خیالم راحت شود که سیر شده هم مطمئن باشم در 15 دقیقه آتی سراغم نمی آید. برمی گردم توی اتاق. تا میآیم بنشینم فاطمه از این پهلو به آن پهلو می غلتد. دلم هری می ریزد که ای وای الان بیدار می شود. بیدار نمی شود. با خودم می گویم: دیگه آب از سر تو گذشته. 5 ماه رو از دست دادی، این 50 روز هم روش. ذهنم درگیر روزهای باقیمانده و فرصت کمی که مانده می شود. خدایا، یعنی با این فرصت کم، با کتاب ها و تست هایی که نخواندم و نزدم، با فاطمه، با کار خانه، با مهمان داری... خدایا می شود؟
دارم سعی می کنم افکار مزاحم را از سرم دور کنم که بچه همسایه دوباره سرش را از لای در داخل می کند و آرام می گوید: خاله صدای دوستام از پایین میاد. من می رم با اونا بازی کنم. بابام گفته نباید شبکه پویا نگاه کنی. بیسکوییت رو هم نخوردم. از این بیسکوییت ها دوست ندارم. می گوید و می رود. تند بلند می شوم که برم پشت سرش در را ببندم وگرنه در را می کوبد و این بار قطعا فاطمه بیدار می شود. در را که می بندم چشمم به ظرف بیسکوییت می افتد. نمی توانم نخندم. یک سوم یکی از بیسکوییت ها را نخورده...

 

بیستم اسفند نود و چهار

#بچه_همسایه #کنکور #زندگی_در_مجتمع_طلاب

 

ساقه طلایی

۱ نظر ۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۳
سهیلا ملکی

با خنده به ارسلان می گویم: تو که از صبح تا شب خونه نیستی. تازه 9 شب هم که می رسی خونه می گی خانم سریع شام بخوریم که باید درس بخونم. ساعت 10 هم که باید اماده خواب بشیم. حالا شما می خوابی و فاطمه نمی خوابه من باید انقدر باهاش سر و کله بزنم تا خوابش ببره. جوری که بیدار نشه بلند شم اسباب بازیاش رو جمع کنم، ساعت رو برا نماز تنظیم کنم. ببینم گوشی و تب لتت شارژ دارن اگه ندارن بزنم تو شارژ. یه چیزی برا صبحونه فردات اماده کنم. بعد برم تو اتاق مطالعه کتابا و جزوه هایی که موقع درس خوندنت پخش و پلا کردی جمع کنم. منتظر بمونم یه تکون بخوری و سریع بپرسم آب بیارم برات؟ و تو بگی خدا خیرت بده بیار تشنمه. اگه دیدم کاری نمونده بخوابم. بعد فاطمه 600 بار تا صبح بیدار بشه و من در حسرت یک شب خواب اروم بمونم. صبح که بیدار میشم تنهایی تا شب با فاطمه مشغول باشم به نحوی که از میزان شعرهایی که براش خوندم سرم سوت بکشه. تمام تلاشم رو بکنم و آخرش کارم به نذر کردن صلوات بیافته بلکه 10 دقیقه بخوابه تا من تند تند نمازم رو بخونم یا با سرعت نور به کارای خونه رسیدگی کنم. کارایی که باید سر وقت انجام بشه و اگه پشت گوش بندازم در عرض 2 روز میتونن خونه رو به بازار شام تبدیل کنن چون فاطمه همچون پیچک به من می چسبه و کاری نمیتونم انجام بدم. باید حواسم به تو هم باشه. به تمیز و کثیفی و صاف و چروک بودن لباسات. به اینکه 30 جفت جوراب داری و هربار میخوای بری بیرون می گی خانم جوراب دارم؟ کلیدم کجاست؟ گوشیم رو ندیدی؟
از طرفی دیگه معمولا یک سری کار هم که وقت نمی کنی خودت انجام بدی باید برات انجام بدم. مثل تایپ و پیگیری و نوشتن. اصولا هم که چیزی به نام خرید منزل یا لباس و ... نداریم چون فقط جمعه خونه هستی و اون روز همه جا بسته س. باید فاطمه رو بذارم تو کالسکه و برم نزدیک ترین فروشگاه و فاطمه همیشه تو راه برگشت یادش بیافته که پیچکه پس چرا تو کالسکه س و گریه کنه و من با یه دست فاطمه رو بغل بگیرم با یک دست کالسکه رو بیارم و خدا رو شکر کنم که چادر لبنانی خریدم. شام و نهار خودمون و فاطمه سرجاش. خونه باید همیشه خیلی تمیز باشه چون مهمونامون معمولا از شهرهای دیگه میان و عادت دارن وقتی زیارتشون رو کردن بگن ما داریم از حرم میایم خونه تون.تو هم که خونه نیستی تا کمکی بکنی و فاطمه ی پیچک هم که...

در تمام این مدت هم تمام سعی کنم افسردگی و دلتنگی خانواده و دوستای دانشگاه سراغم نیاد.
بعد وسط این بلبشو خودم رو بکشم و 1 ساعت وقت باز کنم که برای کنکور ارشد درس بخونم. یعنی قید 1 ساعت خواب بعد نماز صبح رو بزنم.
 خدا رحم میکنه و مثلا من کنکور ارشد قبول می شم و همه میگن: عجب شوهر خوبی داره که میذاره درس بخونه! خدا شانس بده.


ارسلان مبهوت نگاه می کند و می گویم: راستش می خواستم برای اینکه بخندیم حرفهای خاله زنکی بزنم و شوخی کنم، اصلا توقع نداشتم اخرش انقدر رئال و اجتماعی بشه

 

دروغ میگم؟!

۱۶ نظر ۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۰۷
سهیلا ملکی
 
|وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّهً وَرَحْمَهً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ|

*هرچند به روز رسانی های این وبلاگ به طور معمول مرتب نبوده است اما این بار دلیل اساسی داشت.
از آنجایی که

جِهَادُالْمَرْأَةِحُسْنُالتَّبَعُّل

این چند وقت غیبت در خدمت همسر گرامی بودیم و البته خواهیم بود.

اگر متاهلید ان شالله در زیر سایه امام زمان (عج) با عشق روز افزون زندگی کنید،اگر مجردید خداوند همسر صالح قسمت شما هم بکند


*الصلوة ،معراجالمؤمن.نماز،معراج مؤمن است

چندوقت پیش در گعده ای بودم. از هردری سخن رفت تا رسید به لذت معنوی

بنده خدایی گفت: من موقعی که میخواهم نماز بخوانم اهنگ لایت میگذارم تا نمازم لذت معنوی بیشتری داشته باشد

+نماز زیبا خواندن آدابی دارد که در کتب فقهی و اخلاقی موجود است

+ نماز با لذت خواندن خوب است اما نماز خواندن برای لذت بردن نیست


*من کشته اشکم. هیچ مؤمنى مرا یاد نمىیکند مگر آنکه گریان میشود. امام حسین (علیه السلام)

از جمله های رایج این ایام:

کدام مجلس برویم؟ کدام سخنران؟ کدام مداح؟

و جمله ای که از بنده خدایی شنیدم:

_فلان مجلس نمی روم چون روضه خوانی اش خوب نیست و گریه ام نمی گیرد

+ به قول حاج اقای رفیعی: گاهی اشک برای امام حسین (علیه السلام) هم میتواند حجاب شود. البته این مورد بسیار محدود است.

گاهی نیاز است برویم پای منبر طلبه ای که اتفاقا خیلی خوب حرف زدن بلد نیست و پای روضه ای بنشنیم که روضه خوانش صوت حزینی ندارد

اشکی که آنجا ریخته شود اشکی ست که برای امام حسین(علیه السلام) ریخته شده است

برای امام حسین(علیه السلام) باید گریه کنیم نه اینکه گریه مان را دربیاورند

..............................................................................................

دانشگاه نوشت

*وقتی سرکلاس، خانم سانتی مانتالی میگوید: حج تمتع بودم، استاد قبول باشه ای میگوید و فقط می پرسد:

_ حج به شما واجب است؟

و طرف مقابل جواب می دهد:

_بله چون استطاعت مالی دارم

استاد لبخند می زند  بحث تمام می شود

اما وقتی من سر کلاس چنین حرفی میزنم استاد تا حج و اصول دین و توحید را زیر سوال نبرد و رسما پودر نکند، بیخیال نمی شود

داستان ها داریم با این چادرمان...

*تشکر از بانیان هیات دانشجویی دانشگاه علامه اما تعداد نگهبانان و حراست غیور دانشگاه در حیاط بیشتر جلب توجه می کرد تا غرفه های دانشجویی

...............................................................................

* " فدای لب عطشان امام حسین(علیه السلام) یعنی فدای خاندانی که با "تحریم آب" تن به "سازش" ندادند....

لبیک یا حسین(علیه السلام)

 

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 

از آنجایی که سخن برای گفتن زیاد است و دریغ از همتی برای نگاشتن ـ و چشمی برای خواندن ـ به سبک استاد بزرگ و محبوبم دکترفرهادیبه چند تشکر و تذکر و احیانا گلایه ـ کاملا شخصی ـ بسنده میکنم

 

هرچند که اهل دل عقیده دارند سفر به سرزمین نور، محقق نمی شود مگر به لطف میزبان و

تا که از جانب معشوق نباشد کششی     کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

اما واجب می دانم از جناب دکترکرمیبابت تهدیدشان مبنی بر این که اگر یک جلسه دیگر سر کلاسشان حاضر نشوم، نمره ی قبولی به بنده نخواهند داد تشکر کنم. ایشان همیشه لطفشان ـ به حد زبانزد شدن ـ شامل حال بنده بوده است. تشکر جدی تر بنده از ایشان بدین جهت است که باعث شدند برای حضور در کلاس 8 صبح روز سه شنبه ایشان در کمال حسرت از رفتن به سرزمین نور منصرف شوم. امروز با خبر شدم کلاس سه شنبه ایشان تشکیل نخواهد شد!

تشکر دیگر بنده از جناب آقایعبدالهیست بابت برنامه ریزی منسجم و دقیقشان که هیئتی وار آن قدر تاریخ رفت و برگشت را تغییر دادند تا هم ما از سفر بازبمانیم و هم دوستانی که به سرزمین نور رفته بودند به جای سه شنبه بعد از ظهر، امروزـ یکشنبه ـ به تهران برسند!!

از آن جهت که نمی دانم دادن نمره ی 19.5به بنده توسط جناب دکترفاضلی، باعث خوشحالی ست یا نگرانی، علی الحساب از ایشان تشکر یا گلایه نمی کنم

باید ابراز نگرانی و ناراحتی بکنم از این که ـ طبق مصاحبه های میدانی در دانشکده ـ حداقل 70٪ دانشجویانی که برای آقای هیجان زده و متضاد، کف زدند! معنی واِِژه یتوتالیتررا نمی دانستند*

 

و غم انگیزتر از آن رای به جناب علیمطهریتوسط دوستان ولایت مدار است...

 

 

راستی کاروان جهانیالی بیت المقدسدر راه است

....................................................................

* نشست جریان شناسی سینمای ایران با حضور استادان هاشم زاده و فراستی

...................................................................

 

خوابگاه شهید فرهمند. وابسته به دانشگاه علامه طباطبایی

گزارش از آخرین وضعیت پرونده مبارزه با مفاسد اقتصادی

 

 

۱ نظر ۲۰ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 
میگن فاصله ی راست و دروغ 4 انگشته. فاصله ی گوش تا چشم

 

میدونم اینارو اما گاهی دلم میخواد اونی که گوشم میشنوه درست باشه نه اونی که چشمم میبینه

رییس جمهور عزیز

شما بگو کدوم جریان انحرافی؟!

شما بگو سیاه نمایی حسین شریعتمداری مبنی بر وجود جریان انحرافی

شما خبرگزاری فارس رو بگو سایت خبری  نظامی مخالف دولت

بذار اصلا فک کنم با ابصار نیوز راه انداختن میشه ولایی شد

اصلا بگو همه برعلیه دولت شدن تا افراد خدوم دولتی رو منحرف از ولایت جلوه بدن

به خدا، به خدا من دوست دارم اینایی که ازت میشنوم رو باور کنم

همه چیزا و کسایی رو که امروز دیدم هم میذارم پای سواد پایین سیاسی م و خودمو میزنم به اون راه

اما این نشریه ی خاتونی* که دادی دستم رو چه کنم.....؟!

............................................................................................

با هم رسیدیم به در

من از راست، ایشون از چپ

ایستادم و گفتم: بفرمایید

لبخندی زد و گفت: شما بفرمایید. خانوما مقدم ترند

.

.

.

.

.

.رییس جمهور من

پشت ولایت باش

پشتت هستیم

.......................................................................................

*نشریه سیاه خاتون در بسته ی فرهنگی/ نشست حامیان دولت با رییس جمهور

اینجا

اینحا

و اینجا

 

۰ نظر ۰۸ دی ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی