شاید منتظر یک هدیهی کوچک است
جمعه, ۲۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۲۲ ب.ظ
آنوقتها مثل الان نبود که توی رختخواب پیامهایم را بخوانم و اینستاگرام و توییتر را بالا و پایین کنم. مثل وقتی هم نبود که قانون میگذارم از ده شب به بعد اینترنت قطع باشد و فقط کتاب حق آمدن به اتاق خواب را دارد. آنوقتها من مدرسه میرفتم. وقت داشتم. حوصله داشتم. عجله نداشتم. برای همین توی راه مدرسه میایستادم و اعلامیههای روی در و دیوار مغازهها و تیربرقها را میخواندم. میدانستم این یکی شش ماه است مرده. این یکی جدید است و جوانمرگ شده. این یکی موقع تزریق مواد مرده. شهر انقدر کوچک بود که خبرها زود بپیچد و فردا با دیدن اعلامیه تشخیص بدهم این همان آدم است. آنوقتها اینقدر پیام و یادداشت و خبر نمیخواندم. ذهنم خلوتتر بود. حواسم به تعداد آدمهای مرده و زنده اطرافم بود . از کجا مطمئنم؟ از آنجا که یک شب، یکی از شبهای آخر کودکی و اول نوجوانی، همهی پسرهایی که میشناختم را شمردم. پسرهای فامیل را قاطی پسرها حساب نکردم اما انگار پنجاه شصتتایی شدند. دنیای جدیدی بود. بعد عذاب وجدان گرفتم. برای پاک شدن گناه شمردن پسرها، دخترهایی که میشناختم را شمردم. چندبرابرِ پسرها بودند. خیالم راحت شد. توی مدرسهمان کم کمش سیصدتا دختر داشتیم. آمار مردهها را داشتم. برای اینکه قاطی نشوند اول از اموات خودم و بعد از پایینمحله روستای پدری شروع میکردم. اول برای برادر شهید زنداییم و پدرش حمد و سوره میخواندم. بعد برای همسایه سرکوچهی جواهرننه. اسمش قیزبس بود انگار. بعد عموی پدرم و بعد شیرخان توی بالامحله، همسایهی پدربزرگم. بعدها اموات بیشتر شدند. وسط روستا مکث بیشتری میکردم. اموات توی شهر را هم که طبق اعلامیههای مسیر خانه تا مدرسه یاد میکردم. طبق فلان تیربرق، فلان کوچه، فلان خیابان. برای هرکدام جداگانه یک حمد و سوره میخواندم. انقدر میخواندم و میخواندم تا خوابم میبرد. اما الان وضعیت فرق کرده. یکهو میبینم یک هفته است حتی یک صلوات هم برای امواتم نفرستادم. صدای پدربزرگهایم توی گوشم میپیچد که زیر لب میگویند: چه نوهی بیوفایی، چه خواهرزادهی بیوفایی، چه دخترخالهی بیوفایی. اموات ارسلان با لهجهی بوشهری میگویند: چه عروس بیمحبتی. بعد من همهی این صداها را با یک حمد و سهتا توحید و یک صلوات ساکت میکنم. جوری که انگار نه انگار قرار است من هم مثل آنها به آن شهر، به آن دنیا بروم. جوری که انگار نه انگار قرار است من هم بروم و بازگشت نداشته باشم. بروم و چشمانتظار بشینم که کسی یک فاتحه، یک صلوات برایم بفرستد.
۹۷/۰۷/۲۷