قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

همین گوشه‌ی اتاق

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۴۵ ب.ظ
می‌خواستم لباس بپوشم که برویم فیضیه، مجلس حاج‌آقا میرباقری. فاطمه را زودتر آماده کرده بودم. دیشب تصمیم گرفتم امروز صبح جلسه‌ی خانگی‌اش را بروم اما خواب ماندم. به خودم دلداری دادم که شب هم در حرم منبر دارد و هم در فیضیه. جدای از سخنرانی، روضه خواندنش را دوست دارم. حاشیه نمی‌رود. ساده می‌خواند. روضه را کش نمی‌دهد. برای این‌که از ما اشک بگیرد اهل بیت را نیم ساعت به خاک و خون نمی‌کشد. خواستم قبل از پوشیدن مانتو وضو بگیرم که امدم توی هال و دیدم فاطمه روی یکی از کوسن‌ها خوابش برده. این‌جور وقت‌ها حس مادرها دلسوزی و کمی عذاب وجدان و کلافگی است. دلم سوخت که بدون شام خوابیده. وقتی هنوز یک‌‌ساله‌ش نشده بود هم هرشب عدل وقتی می‌خواستیم برویم هیات یا می‌خوابید یا دل‌دردش شروع می‌شد. آن‌وقت‌ها کم‌تجربه‌تر بودم. مادری‌ کردن نمی‌دانستم. حرص می‌خوردم و می‌ریختم توی خودم که چرا این بچه این‌طور می‌کند. چرا بی‌توفیق شدیم. بعد به خیل مادرهایی فکر می‌کردم که با بچه‌های خندان و آرامشان همان وقت توی روضه بودند و می‌توانستند مومن شدن بچه‌هایشان را با رفتن به همین مجالس تضمین کنند. مجالسی که این موجود نیم‌متری خودش و ما را از آن محروم می‌کرد. امشب اما من زنی با سه سال و نیم تجربه‌ی مادری کردن‌ام. دخترم خوابید؟ بله. چون بدنش به خواب نیاز داشت. مجلس روضه نرفتیم؟ کتاب مفاتیح داریم و با گوشی هم می‌توان زیارت عاشورا خواند. امشب، اتاق خواب فاطمه، حسینیه‌ی ماست.
.

برای مادرهایی که با دیدن استوری شب اول محرم ما در پارک، درد و دل کردند که آن‌ها هم نمی‌توانند به دلایل مختلفی که همه مربوط به فرزندشان است، در مجالس روضه شرکت کنند.
۹۷/۰۶/۲۰
سهیلا ملکی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی