من تسلیمم
_ پریا با اینکه هم اسکوتر داره هم کفش اسکیت باباش براش دوچرخه خریده. اون وقت من، من بیجاره هیچکدوم رو ندارم. هرچقدر به بابام قول دادم دختر خوبی باشم به مامانم قول دادم ناخونام رو نجوم اتاقم رو خودم مرتب کنم، قبول نکردن که نکردن. می دونم بابام حرفی نداره. مامانمه که راضی نمیشه. میگه حیاط مجتمع براى اسکیت مناسب نیست. اسکوتر هم خطر داره. راستش خودم هم یه کم می ترسم که بخورم زمین اما دوچرخه، دوچرخه رو میشه به چرخ عقبش کمکی وصل کرد. یعنی میشه واسه عیدی برام بخرن؟ یا مثلا جایزه کارنامه ترم اول. وای که هرکاری می کنم نمی تونم از فکرش بیام بیرون. دوچرخه ی صورتی که یه سبد خوشگل جلوش داره. خدایا باور کن اگه این یدونه رو برام نخرن تا آخر عمرم غمگین و غصه دار می مونم.
+من بچه ی دوم خانواده بودم. کیف و کفش و لباسی که استفاده می کردم رو قبل از من خواهرم استفاده کرده بود و من تمام سعی م رو می کردم که سالم به دست خواهر کوچکترم برسه. البته لباس عید معمولا از این قاعده استثنا بود. گاهی یک چیز در آن واحد برای همگی بود و گاهی هم یک سری چیزها رو هیچ کدام نداشتیم. یکی از اون نداشته هامون دوچرخه ای بود که نه تنها به مامان و بابا نگفتیم بلکه از شرم به روی همدیگه هم نیاوردیم. دوچرخه ی آنه شرلی یا آن سبد جلو که می شد پر از گل و سبزه ش کرد رویایی بود که با بستن چشم هامون بهش می رسیدیم. رویای شیرین هرشب. این طرز زندگی من را طوری بار اورد که برای خرج کردن پول حسابگر باشم و برای بخشش مهر و محبت تا می تونم دست و دلباز. و همین سبک زندگی کمک کرد تا با حقوق کارمندی همسرم و زندگی قسطی به راحتی کنار بیام. قبض ها و قسط ها را سرموقع پرداخت کنیم و ریز ریز پس انداز کنم. اخر پارسال هم از کنار مخارج خونه 300 تومن پس انداز کرده بودم که برای نرگس یک پلاک و زنجیر سبک بخرم. چیزی که درموقع نیاز بشه به پول تبدیلش کرد. معمولا زیر بار خواسته های نرگس که دوستم فلان چیز رو داره نمی رم و سعی می کنم منصرفش کنم اما این بار وقتی خواسته ش یک دوچرخه دخترانه سبد دار بود چطور می تونستم نه بگم؟! تمام کودکی م کنار نرگس ایستاده بود و از ته دل اون رو می خواست.
.
#داستان_بافی #پادری_گرافی