به خانه برمی گردیم. رفرش طوری
بعد از سی روز دارم برمی گردم خونه. الحمدلله این مدتی که قزوین بودیم غذا خوردن فاطمه بهتر شد. یعنی از مطلق ماست و پفیلا خارج شد و حاضر شد غذا بخوره. هرچند این حد از وابستگی به شیر در این سن یعنی 21 ماهگی درست نیست، نه برای خودش خوبه و نه برای من، اما همین که تغییر کرد خیلی خوشحالم. این قزوین اومدن حالم رو خیلی خوب کرد. هم غذا خودنش بهتر شده و هم وابستگیش به من کمتر شده. با اینکه معمولا گوشه گیر نیست ولی روابط اجتماعی و هوش عاطفی ش رشد آشکاری گرد و این نتیجه بازی هاش با مامان بزرگ، بابا بزرگ، خاله و داییه.
وه که چقدر خانواده نعمت بزرگیه.
یکی از شب ها فاطمه فقط دوبار بیدار شد. درحالی که به طور معمول شبی 6یا 7 بار بیدار میشه و من بعد از 20 ماه تونستم 4 ساعت پشت سر هم بخوابم. بماند که بعد بیدار شدن و خوابیدنش انقدر استرس گرفتم از اینکه فقط یک بار بیدار شده که تا صبح بیدار موندم و موقع اذان بیدار شد.
و چه کسی این حس رو درک می کنه به جز مادری که یه بچه ی کم خواب داشته باشه؟! درک کنه که چطور کم خوابیدن بچه می تونه زندگی رو مختل کنه. هرچند هنوز هم حداکثر خوابش 8 ساعته ولی امید دارم که بهتر بشه.
از طرفی تمام کارهای پزشکی که در دوسال اخیر عقب افتاده بود رو انجام دادم. گرچه از کتابایی که با خودم برده بودم فقط رمان ها خونده شدند و کتاب های کنکور دست نخوردن اما راضی ام.
راضی ام که با یه حال خوب دارم بر می گردم. خدابا شکرت
به امید فرداهای بهتر