قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

خود رودرواسی دار من

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ب.ظ

خب من در سال گذشته به این نتیجه رسیدم که یکی از مهم ترین عواملی که زندگی ام را تلخ کرده است به خودم برمی گردد. خود رودرواسی دار من. پس با توصیه دوستان بالاخره تصمیم گرفتم در مواقعی که کاری ناراحتم می کند رودرواسی را کنار بگذارم.
برای خرید بیرون رفته بودم. تو صف دستگاه عابربانک اقای همسایه نوبت را رعایت نکرد و من تو رودرواسی یا رعایت همسایگی چیزی نگفتم. بعد او اقای دیگری هم می خواست نوبتم را بگیرد که من با حرکت فیزیکی سریع خودم را به کیبورد دستگاه رساندم. طبق معمول هم مغزم با خودم شروع به جدل فلسفی و جامعه شناختی و ... کرد که چرا اقای همسایه نوبت من را رعایت نکرد؟ چون فکر میکند همسن پدر من است و همسایه است من باید در معذوریت گیر کنم؟ یا فکر کرد چون زن هستم وقتم ارزش کمتری دارد؟ و چندین تا گمان دیگر
رسیدم به داروخانه که برای فاطمه اسپری بینی بگیرم. خیلی شلوغ بود و فاطمه در بغلم خوابش برده بود. پسر جوانی با دو فشن لیدی وارد شد و تا من دستم را به سمت متصدی داروخانه گرفتم بدون توجه به من دفترچه اش را تحویل داد. به متصدی گفتم نوبت من است اما او بدون کمترین توجهی رفت که داروی خواسته شده را بیاورد. نگذاشتم توی ذهنم جدل تازه شکل بگیرد. حوصله اش را نداشتم. رو به اقا کردم و گفتم: شاید اون خانوم نمی دونه من جلوتر تو صف بودم، شما که می دونید! اقا که جا خورده بود گفت: ببخشید من الان پولم رو پس می گیرم. با ناراحتی ادامه دادم: بخاطر بچه لااقل باید رعایت کنید. در این حین نگاهم به فشن لیدی های همراهش افتاد که به نحو بامزه ای با تمسخر به من نگاه می کردند. متصدی مربوطه امد و کارم را راه انداخت.
رفتیم فروشگاه اکسسوری که چندتا گیره مو برای فاطمه بخرم. در حین ورود ما زن و شوهر جوانی که با فروشنده بر سر قیمت به توافق نرسیده بودند، از فروشگاه خارج شدند. خانم موقع خروج برگشت با حسرت به کیف نگاه کرد و رفت.
فروشنده چاپلوسانه شروع کرد به صحبت که: یه کیف می خواد برا زنش بخره، ببین چه خسیس بازی درمیاره، خون به دلش کرد. دوست نداشتم فکر کند با پشت سر مشتری حرف زدنش مشکلی نداریم. گفتم: خب لابد اقاهه نداره دیگه. وقتی پول نداره باید چی کنه؟ گفت: نه بابا مشکلش پول نیست که گفت خوشش نیومده. گفتم: گفتم خب باید یه چیزی را بهانه کنه یا نه، خوبه خودتون اقا هستید باید متوجه باشید از نداشتن پول خجالت می کشه. طلبکارانه گعت: والا ما که نداشته باشیم می گیم نداریم، خجالت نداره. گفتم: خوش به حالتون که انقدر اعتماد به نفس دارید. همه که مثل شما با اعتماد به نفس نیستن!
بعد خرید موقع برگشت به خانه خواهرم گفت: وای چرا اینجوری حرف زدی؟ چرا اینقدر قاطی؟ گفتم: وا، راست میگم دیگه، چیز بدی هم که نگفتم. گفت: پس خبر نداری، فقط مونده بود یه سیلی بزنی، خیلی با عصبانیت حرف می زدی
امدم خانه دیدم دوستم مطلب اخر کانال را خوانده و پیغام گذاشته: الهی قربون دلت برم، کی دلت رو شکونده؟ گفتم: ولش کن دوست ندارم بهش فکر کنم. پرسید: شوهرت؟ خب من هم از این سوالش حوصله م سر رفت و اینطور صمیمی ترین دوستم را بلاک کردم.
فکر کنم زیادی دارم بی رودرواسی می شوم. خدا رحم کند

سی فروردین نود و پنج

۹۵/۰۸/۲۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی