قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

برای یک سالگی ات ...

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۵۲ ب.ظ

دخترم بغلم بود و روی تخت نشسته بودم. اشک امان نمی داد. همه دور و برم بودند. هرکس با نگرانی حدسی می رد تا معلوم شود چه شده. چه حدس هایی زدند را یادم نمی آید که گوش به حرف هایشان نمی دادم.
ارسلان از سر استیصال نگاهی کرد وپرسید: بگم؟ مامان بدون این که منتظر جواب من باشد با دلهره و جدیت گفت: بگو ببینم!
گفت:هیچی بابا، می گه اگه من بمیرم فاطمه تنها میشه. مامان نگرانی اش به تعجب و عصبانیت تبدیل شد. و شروع کرد به اعتراض که یعنی چی؟ برای چی؟ این چه حرفیه! خدا نکنه.
نگاهم به صورت دخترم افتاد و دوباره غم عالم ریخت توی دلم. مامان همچنان داشت حرف می زد. بدون اینکه بخواهم مدام ذهنم می رفت به روزی که فاطمه خیلی پیر شده و بچه و شاید چندین نوه دارد. پیر است و من سال هاست مرده ام. هرچقدر هم که اطرافیان مراقبش باشند آن طوری که من مراقبش هستم؛ از او مراقبت نمی کنند.
تمام زندگی ام در بغل بود و آماده بودم تمام عمرم را به پایش بریزم. هرچند، چند روز بعد با بیدار شدن های مکرر فاطمه در طول شب، با گریه هایش درطول روز مطمئن شدم که من از پس بزرگ کردنش بر نمی آیم. روزهای سختی گذشت. فاطمه در طول روز و شب خیلی کم می خوابید. وضعیت جسمی ام خوب نبود و نقاهتم طولانی شد. برنامه هایم به هم ریخت. دوری از خانواده و دست تنها بودن فشار را بیشتر می کرد. با اینکه خیلی محتاط بودم چندبار کارش به بیمارستان کشید. یک بار دستش سوخت ویک بار هم در رفت. بس که شیطنت دارد مخصوصا این روزها؛ دیگر با صورت زمین خوردن و کبودی صورت و پیشانی برایمان عادی شده. خودش هم بابت این چیزها گریه نمی کند. امروز به قد و بالایش، به راه رفتنش نگاه می کردم. به کلمات ناقصی که ادا می کرد گوش می دادم. از پشت سرم و از این شانه و آن شانه ام می گفت دی و می خندید. با من بازی می کرد. برای شوخی ما را می ترساند یا گاهی قلقلک می دهد و من دست خدا را می بینم که در این یک سال به نرمی دخترم را بزرگ کرده است. دیگر غم تنهایی اش را ندارم که دلم قرص است خدایی مهربان تر از مادر دارد

عشق تومرا مسلمان کرد
معجزه ی یک ساله ی من
دخترم؛ فاطمه جان سلام...

 

چهارم اسفند نود و چهار

۹۵/۰۸/۱۹

نظرات  (۲)

سلام خواهرجان
ماشاالله هزار ماشاالله به این فرشته کوچک
خدا حفظش کنه
پست مادرانه لطیف زیبایی بود
از آنها که دلم را آب می کند برای مادر شدن:)
پاسخ:
ممنون عزیزم :)

متاهلید؟
بله:)
پاسخ:
خیلی هم خوب
پس دعا کنم خدا سروقتش بهتر از فاطمه من رو بهتون بده :) 

خواهر اومدم وبلاگت همه رمزدار بود که 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی