ادبیات بر مدار دین
زهرا میگوید: شانس اوردیم تاکسی زود رسید وگرنه به کلاس نمی رسیدیم.
به حرفش فکر می کنم و ذهنم رو کلمه ی "شانس" تمرکز می کند. فکر می کنم شانس دقیقا چیست؟ از کجا نشات می گیرد؟ ممکن است کسی خوش شانس باشد و کسی بدشانس؟ از عدالت خدا به دور نیست؟
شانس فقط وقتی معنی می دهد که منشا وقایع پیرامونمان را اتفاق بدانیم و به صورت عمیق تر و ریشه ای تر اگر پی بگیریم باید به وجود امدن دنیا را بر اساس اتفاق تصور کنیم تا در سطوح پایین تر شانس معنی بدهد. و این همان فلسفه ای است که کاملا با جهان بینی ادیان توحیدی در تضاد است. یادم می آید در دوران دبستان در درس حسنک کجایی کلمه ی ازقضا را اتفاقی ترجمه کرده بودند. کلمه ای که برخاسته از تفکر توحیدی است ترجمه شده بود یه کلمه ای کاملا غیرتوحیدی و به راحتی در ادبیات ما جا گرفته بود. این گونه بچه های مذهبی هایی که اعتقاد به خدا دارند از کلماتی استفاده می کنید که وجود خدا یا یا حداقل وجود خدای زنده و داری اثر را رد می کند. این کلمه حتی بین ما مذهبی ها هم استفاده می شود. فکر می کنم بهتر باشد بیشتر به حرف زن هایمان دقت کنیم و هروقت فکر کردیم شانس اورده ایم یا نیاورده ایم یادمان بیافتد که باید بگوییم: لطف خدا بود، قضای الهی بر این بوده است
پ ن: بدیهی است این پست درمورد اموری است که خارج از اختیار ماست
پ ن2: بماند که بعضی ها نتیجه اعمال خودشان را هم به بدشانسی ربط می دهند