قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

پیام

پنجشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۰، ۰۷:۳۰ ب.ظ
 

یه گوشه نشسته بودم. غرق دنیای خودم، فک می کردم

فکر انتخاب واحد، فکر کتابی که دیشب خونده بودم، فکر به جان فورد ،فکر نقدی که باید می نوشتم، فکر کارای عقب افتاده م، فکر ویروسی بودن کامپیوتر، فکر این که تابستون وقت نکردم یه حالی از دوستام بپرسم، فکر بحثی که دیشب تو فیس بوک بود، فکر دانلود برنامه راز، فکر مقایسه ایسنا و فارس، فکر ریشه بدحجابی، فکر بومی سازی، فکر جشنواره طوبی، فکر سعید زیبا کلام، فکر عمل محمد، فکر استرس مامان و فشار خونش، فکر برنامه های این ترم بسیج، فکر شعرای محمدباقرمفیدی کیا، فکر به وحدت شیعه و سنی، فکر به کارشناس مذهبی سریال های ماه رمضون، فکر به کنکور امیر، فکر سنوات کرمانی منش، فکر قیمت صعودی سکه، فکر اشوب انگلیس، فکر کلاس زبان

فکر کربلا...

فکر این که مردیم بس که این سفرمون عقب افتاد. پس 27 شهریور کی می رسه؟

تو فکر بودم که با زنگ sms نگاهم رفت سمت گوشی

انا لله اولشو که خوندم دلم آشوب شد

خواستم نخونم ادامه شو اما خوندم

"انا لله و انا الیه راجعون. برادر بسیجی جناب آقای جنیدی در راه کاروان راهیان نور غرب، تصادف کرده و به شهادت رسیدند. لطفا اطلاع رسانی کنید"

جنوب و جهادی اومد جلو چشمم

بی اراده این پیامو واسه همه فرستادم

ولی هنوز باور نکردم هنوز...

 

علی آقا

شبای قدر چی از آقا خواستی؟

اقامت دائم کربلا؟!

 

 

 

تو رفتی و من هنوز گیرم تو افکار خودم...

۹۰/۰۶/۱۷
سهیلا ملکی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی