به بچه ها گفته ام زنگ اخر بیایند طبقه سوم مدرسه. قرار است کار گروهی انجام بدهیم و نیاز است روی زمین بنشینند و آن جا کف اش موکت است. ساعت 10: 12 است و 5 دقیقه دیگر باید کلاس شروع شود. معاون مدرسه آمده و با لحنی ناراحت و خواهشمندانه می گوید: خانم ملکی، یه کاری کنید بچه ها نماز بخونن. بهشون بگید نماز بخونن. دقیقا با حالت بچه هایی که پشت ویترین با اصرار از مادرشان عروسک می خواهند. از لحن حرف زدنش خنده ام می گیرد و می گویم: یعنی باید چی بگم بهشون؟ چند جمله ای می گوید و انگار که از من ناامید شده باشد می رود جلوی درس کلاس چهارم و پنجم که کنج سالن هستند با صدای بلند و تاکیدگر می گوید: بچه ها از این به بعد، تو زنگ تفریح بعد از اذان نماز بخونید، هرکس نماز بخونه ستاره دریافت می کنه درضمن شما نماز رو برای ستاره نمی خونید برای خدا می خونید.
از کار گل درشتش لجم می گیرد و کفری می شوم که حرف های متعارضش چه ذهنیتی در بچه ها ایجاد می کند. اصلا نمی فهمم وقتی دانش آموز 10 دقیقه استراحت بین دو کلاس دارد آن هم در ساعت 12 تا 1 تغذیه خوردن یا سرویس بهداشتی رفتن واجب تر است یا نماز. ان هم در شرایطی که بچه ها همینطوری هم بین کلاس مدام برای سروبس رفتن یا تغذیه خوردن اجازه می گیرند. اصلا خود خدا هم نماز اول وقت را واجب نکرده و دستورالعمل منعطفی داده.
جدا سطح توقعات والدین از مدرسه و این مدرسه به عنوان نهاد آموزش و پروش کودک چقدر است؟ سطح توقعات من باید چقدر باشد وقتی که در ماه سوم مدارس هستیم و بارها من را که تسهیلگر فلسفه برای کودکان هستم با معلم احکام اشتباه گرفته اند. چرا؟ چون گفتم من کلا چادری هستم نه صرفا وقتی مدرسه می آیم یا شاید چون اساسا نمی دانند فلسفه برای کودک ربطی به کلام و احکام و غیره ندارد. کاشکی بروم و بگویم لطفا هرکسی وارد مقوله ی دین داری کودکان نشود مگر اینکه تخصص دین و تخصص کودک داشته باشد. حتما باید بگویم