قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

 
|وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّهً وَرَحْمَهً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ|

*هرچند به روز رسانی های این وبلاگ به طور معمول مرتب نبوده است اما این بار دلیل اساسی داشت.
از آنجایی که

جِهَادُالْمَرْأَةِحُسْنُالتَّبَعُّل

این چند وقت غیبت در خدمت همسر گرامی بودیم و البته خواهیم بود.

اگر متاهلید ان شالله در زیر سایه امام زمان (عج) با عشق روز افزون زندگی کنید،اگر مجردید خداوند همسر صالح قسمت شما هم بکند


*الصلوة ،معراجالمؤمن.نماز،معراج مؤمن است

چندوقت پیش در گعده ای بودم. از هردری سخن رفت تا رسید به لذت معنوی

بنده خدایی گفت: من موقعی که میخواهم نماز بخوانم اهنگ لایت میگذارم تا نمازم لذت معنوی بیشتری داشته باشد

+نماز زیبا خواندن آدابی دارد که در کتب فقهی و اخلاقی موجود است

+ نماز با لذت خواندن خوب است اما نماز خواندن برای لذت بردن نیست


*من کشته اشکم. هیچ مؤمنى مرا یاد نمىیکند مگر آنکه گریان میشود. امام حسین (علیه السلام)

از جمله های رایج این ایام:

کدام مجلس برویم؟ کدام سخنران؟ کدام مداح؟

و جمله ای که از بنده خدایی شنیدم:

_فلان مجلس نمی روم چون روضه خوانی اش خوب نیست و گریه ام نمی گیرد

+ به قول حاج اقای رفیعی: گاهی اشک برای امام حسین (علیه السلام) هم میتواند حجاب شود. البته این مورد بسیار محدود است.

گاهی نیاز است برویم پای منبر طلبه ای که اتفاقا خیلی خوب حرف زدن بلد نیست و پای روضه ای بنشنیم که روضه خوانش صوت حزینی ندارد

اشکی که آنجا ریخته شود اشکی ست که برای امام حسین(علیه السلام) ریخته شده است

برای امام حسین(علیه السلام) باید گریه کنیم نه اینکه گریه مان را دربیاورند

..............................................................................................

دانشگاه نوشت

*وقتی سرکلاس، خانم سانتی مانتالی میگوید: حج تمتع بودم، استاد قبول باشه ای میگوید و فقط می پرسد:

_ حج به شما واجب است؟

و طرف مقابل جواب می دهد:

_بله چون استطاعت مالی دارم

استاد لبخند می زند  بحث تمام می شود

اما وقتی من سر کلاس چنین حرفی میزنم استاد تا حج و اصول دین و توحید را زیر سوال نبرد و رسما پودر نکند، بیخیال نمی شود

داستان ها داریم با این چادرمان...

*تشکر از بانیان هیات دانشجویی دانشگاه علامه اما تعداد نگهبانان و حراست غیور دانشگاه در حیاط بیشتر جلب توجه می کرد تا غرفه های دانشجویی

...............................................................................

* " فدای لب عطشان امام حسین(علیه السلام) یعنی فدای خاندانی که با "تحریم آب" تن به "سازش" ندادند....

لبیک یا حسین(علیه السلام)

 

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 
 

 

 این پست توسط یه شخص بیمار گذاشته شده بود که پس از پس گرفتن وبلاگ توسط بنده حذف شد.

این شخص که گویا ادعای هکر بودن خفه اش کرده

بیکار، بی عار، و بیمار است

دعا کنید شاید به برکت این روزها برایش فرجی شد

 

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 

از آنجایی که سخن برای گفتن زیاد است و دریغ از همتی برای نگاشتن ـ و چشمی برای خواندن ـ به سبک استاد بزرگ و محبوبم دکترفرهادیبه چند تشکر و تذکر و احیانا گلایه ـ کاملا شخصی ـ بسنده میکنم

 

هرچند که اهل دل عقیده دارند سفر به سرزمین نور، محقق نمی شود مگر به لطف میزبان و

تا که از جانب معشوق نباشد کششی     کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

اما واجب می دانم از جناب دکترکرمیبابت تهدیدشان مبنی بر این که اگر یک جلسه دیگر سر کلاسشان حاضر نشوم، نمره ی قبولی به بنده نخواهند داد تشکر کنم. ایشان همیشه لطفشان ـ به حد زبانزد شدن ـ شامل حال بنده بوده است. تشکر جدی تر بنده از ایشان بدین جهت است که باعث شدند برای حضور در کلاس 8 صبح روز سه شنبه ایشان در کمال حسرت از رفتن به سرزمین نور منصرف شوم. امروز با خبر شدم کلاس سه شنبه ایشان تشکیل نخواهد شد!

تشکر دیگر بنده از جناب آقایعبدالهیست بابت برنامه ریزی منسجم و دقیقشان که هیئتی وار آن قدر تاریخ رفت و برگشت را تغییر دادند تا هم ما از سفر بازبمانیم و هم دوستانی که به سرزمین نور رفته بودند به جای سه شنبه بعد از ظهر، امروزـ یکشنبه ـ به تهران برسند!!

از آن جهت که نمی دانم دادن نمره ی 19.5به بنده توسط جناب دکترفاضلی، باعث خوشحالی ست یا نگرانی، علی الحساب از ایشان تشکر یا گلایه نمی کنم

باید ابراز نگرانی و ناراحتی بکنم از این که ـ طبق مصاحبه های میدانی در دانشکده ـ حداقل 70٪ دانشجویانی که برای آقای هیجان زده و متضاد، کف زدند! معنی واِِژه یتوتالیتررا نمی دانستند*

 

و غم انگیزتر از آن رای به جناب علیمطهریتوسط دوستان ولایت مدار است...

 

 

راستی کاروان جهانیالی بیت المقدسدر راه است

....................................................................

* نشست جریان شناسی سینمای ایران با حضور استادان هاشم زاده و فراستی

...................................................................

 

خوابگاه شهید فرهمند. وابسته به دانشگاه علامه طباطبایی

گزارش از آخرین وضعیت پرونده مبارزه با مفاسد اقتصادی

 

 

۱ نظر ۲۰ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 

 

آن طور که از اسم جشنواره فجر برمی آید، باید جشنواره ای باشد با آثاری دینی و انقلابی. اما دیگر به مرور انقدر قانع شده ایم که باید بگوییم: آقایان. فیلم ضد دینی نسازید. فیلم دینی پیشکش!

تیتراژ آغاز فیلم _هرچند که موسیقی اش بیشتر به ژانر وحشت نزدیک است_ با قفل ها و پارچه های گرده زده به شبه ضریح، مخاطب را آماده دیدن فیلمی دینی می کند.

قصه، قصه ی مهاجرانی مقیم فرانسه است که بی آن که بدانند زندگی شان در هم گره خورده است. شبیه این کار سال ها پیش در صدا و سیما ساخته شده است و از ابتدای فیلم می توان به راحتی آخر داستان را حدس زد.

 در ظاهر پیام فیلم باور به غیب است اما در نهایت این باور، در حد اعتقاد به یک شعور کیهانی است و در رسیدن به نگاه توحیدی عقیم می ماند.

دزد، معتاد، مسلمان، مرد ایرانی، دختر کره ای، همه و همه به رغم تفاوت های فرهنگی و مذهبی، با هم یکسانند و در نهایت یک تصمیم را میگیرند؛ ترجیح دادن منافع شخصی بر اخلاق و اعتقادات. کسی که مسلمان است و نماز خوان و کسی که اعلام میکند خدایا من به تو اعتقاد ندارم هر دو در نهایت یک تصمیم را میگیرند. اما چرا فرد مسلمان که برای اثبات حرفش خداوند را قسم میخورد و پایبند به مناسک دینی ست، پای منافع مادی که می رسد دینش را کنار میگذارد؟ آیا این جز به این معنی است که حدود دین در خانه و انجام اعمال مذهبی است نه در جامعه و اقتصاد؟! و این جز نگاه سکولاریستی به دین چه پیام دیگری می تواند داشته باشد؟

دین در این فیلم از یک خرده فرهنگ فراتر نرفته است و تصویر ناکارآمدی از آن در فضای جامعه ی مدرن نشان داده می شود. حال این که دین در دنیای واقعی_ که گویا خیلی ها علاقه ای به دیدنش ندارند_ منجر به جنبش های اجتماعی و انقلاب های زیادی شده است و آینده ای متفاوت را برای جهان رقم خواهد زد.

نکته ی جالب توجه دیگر در این فیلم، حضور زنان است. همه ی زن ها چه دختر دبیرستانی، چه دختر دزد و .... همه درکنار یک مرد_ رابطه ی عشقی_ هویت پیدا کرده اند. یا مورد خیانت قرار گرفته اند یا خیانت کرده اند. زن به عنوان یک کالای جنسی برای تفریحات مرد تعریف شده است. کالایی که هروقت مرد اراده کند می تواند آن را دور بیاندازد و برود سراغ نوع دیگری.

دراین میان زن ایرانی همانند سایر زنان است و فرهنگ ایرانی و مذهبش هیچ تفاوتی در سبک زندگی او به وجود نیاورده است. و به طور کامل در فرهنگ و زندگی غربی مستحیل شده است. و این تاکید دیگری ست بر ناکارامدی دین در عرصه ی دهکده جهانی

این فیلم با بی ضرر نشان دادن عدم پایبندی به اصول اخلاقی، مذهب، وجود خدا و گاها نشان دادن مفید بودن آن به شدت دارای بار منفی تربیتی به خصوص برای قشر کودک و نوجوان است.

هرچند که زندگی شخصیت ها چه دزد چه معتاد چه مسلمان چه عکاس مسیحی و ... توسط یک شعور برتر هدایت می شود و همگی در پایان راضی هستند، اما در پایان فیلم، محض شادی تماشاگر، حتی یکی از ان هزاران قفل و گره_ که نماد اعتقادات مذهبی است_ باز نمی شود. و فیلمساز تا آخر فیلم اصرار دارد که حل شده مشکلات ربطی به باور مذهبی ندارد

آقای فتحی عزیز! اگر کمی واقع بینانه تر نگاه کنید متوجه می شوید که این دین همه ی قفل ها و گره ها را باز می کند اگر در حد یک خرده فرهنگ باقی نماند!

...................................................................................

کاش نوشت: امیدوارم قلاده ها طلا به سرنوشت شکارچی شنبه دچار نشود

 ته نوشت: گزارشگران در سینما چادری ها را تحریم کرده بودند[نیشخند]

۰ نظر ۲۲ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 

 از آنجایی که از دانشجوهای خوابگاهی هستم، گاه گداری که خانه میروم به تلوزیون دسترسی دارم. ( وقتی نیمه شب باشد و همه در خواب). امشب هم از آن شب ها بود

ساعت2:00 بامداد/ من/ تلوزیون

6 شبکه را بالا و پایین کردم. این وقت شب توقع چیز دندان گیری را نداشتم.

نشستم پای شبکه 1. فیلم سینمایی (تلوزیونی) نزدیکتر بیا:

قصه از پاسگاهی نزدیک روستا شروع شد. قبل از انقلاب. شخصیت اول داستان پسری به نام سلوک. پسری نماز خوان، صاف و ساده، اهل تهران، عاشق یکی از دختران روستا. دختر روستایی هم نامزد دارد آن هم از نوع انقلابی ش که برای توزیع اعلامیه به تهران رفته است. شخصیت دیگری هم بود به نام نظر، بچه محل و در پادگان ارشد سلوک و گاها منفعت طلب و چاپلوس. در پایان نامزد دختر در درگیری های تهران شهید شد و دختر هم به خواستگاری سلوک جواب نه داد.

نکته ی عجیب در طول فیلم استفاده سلوک و نظر از لفظ "اعلی حضرت" بود. با در نظر گرفتن این که این سربازها، سرباز شاه هستند شاید این کارشان بتوان توجیه کرد اما آن چه به طور واضح دیده می شد، بدیهی بودن اعلی حضرت بودن شاه ملعون برای این دو سرباز بود. این لفظ نه از سر اجبار بلکه از روی اعتقاد توسط سربازها استفاده می شد.

در شرایطی که بعضی از اهالی روستا برای فعالیتهای انقلابی به تهران رفته اند-و مردم روستا به آن ها افتخار میکنند- ، نه سلوک -که شخصیت سفید و داستان ماست- و نه نظر- که در هر موقعیتی منافع خود را ترجیح میدهد-

با اینکه هر دو از تهران آمده اند، هیچ اسمی از امام خمینی- نه از روی حب و نه از روی بغض- نمیبرند. گویا تاکنون اسم همچین شخصی را نشنیده اند و به طور کامل از وجود او بی خبرند.

در پایان داستان نظر- شخصیت خاکستری- باخبر می شود یکی از دوستان دوران کودکی اش در درگیری با نیروهای شاه شهید شده است. با اینکه چند روز به پایان خدمتش نمانده منافع را کنار گذاشته و تصمیم به ترک پادگان(فرار) و پیوستن به انقلابیان میگیرد. موضوع را با سلوک در میان میگذارد اما سلوک حتی کشته شدن دوست کودکی اش هم در وی تغییری ایجاد نمیکند.

شبی که سالگرد ورود امام خمینی (ره) به میهن است و روزهایی که روزهای انقلاب است، انقلابی که تمامی معادلات شرق و غرب را به هم ریخت، پخش فیلم هایی از این دست چه معنایی دارد؟!

اگر با دید کاملا مثبت هم به فیلم نگاه کنیم، 2 شخصیت در مواجه با انقلاب اسلامی داریم. یکی که به انقلاب پیوست، آن هم نه از سر آگاهی با افکار و اندیشه های امام و نه از سر ظلم ستیزی و مبارزه با رژیم طاغوت، بلکه به خون خواهی دوستش. باز هم خدا خیرش دهد. اما سلوک چه؟ سلوکی که در طول فیلم رفتارهای پاک و خالصش یادآور کودکی های معصومانه مان است. چه شد که سلوک، هیچ سلوکی نکرد؟

چرا برای سلوک شاه اعلی حضرت بود و ماند؟ و چرا حتی مرگ رفیق هم او را به انقلاب سوق نداد؟

چرا تا پایان داستان به درستکار بودن سلوک و تصمیم درست او در بی تفاوتی به انقلاب تاکید شد؟

آقای صدای سیما! این است رسانه ای که باید منادی آرمان ها ی انقلاب باشد؟!

آقای صدا و سیما! نشنیده اید که انقلاب ما انفجار نور بود؟!

این انقلاب خوب ها را که هیچ، هرکس که در او ذره ای از نور بود را به نور هدایت کرد

به کدام هدف اصرار داری سلوک های ما را منفعل و بی تفاوت نشان دهی؟!

به خود دلداری میدهم. عینک خوشبینی با 2 قرص آرامبخش بالا می اندازم

آقای صدا و سیما! شاید خواب بودی آن ساعت

آقای صدا و سیما!نزدیکتر بیا...

وقت بیداری نرسیده؟!

.......................................................................................................

آغاز امامت منجی عالم بشریت مبارک باد

 

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 
نرگس، گل زمستان است

زمستان است گل نرگس، نمی آیی؟

۰ نظر ۲۹ دی ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 
میگن فاصله ی راست و دروغ 4 انگشته. فاصله ی گوش تا چشم

 

میدونم اینارو اما گاهی دلم میخواد اونی که گوشم میشنوه درست باشه نه اونی که چشمم میبینه

رییس جمهور عزیز

شما بگو کدوم جریان انحرافی؟!

شما بگو سیاه نمایی حسین شریعتمداری مبنی بر وجود جریان انحرافی

شما خبرگزاری فارس رو بگو سایت خبری  نظامی مخالف دولت

بذار اصلا فک کنم با ابصار نیوز راه انداختن میشه ولایی شد

اصلا بگو همه برعلیه دولت شدن تا افراد خدوم دولتی رو منحرف از ولایت جلوه بدن

به خدا، به خدا من دوست دارم اینایی که ازت میشنوم رو باور کنم

همه چیزا و کسایی رو که امروز دیدم هم میذارم پای سواد پایین سیاسی م و خودمو میزنم به اون راه

اما این نشریه ی خاتونی* که دادی دستم رو چه کنم.....؟!

............................................................................................

با هم رسیدیم به در

من از راست، ایشون از چپ

ایستادم و گفتم: بفرمایید

لبخندی زد و گفت: شما بفرمایید. خانوما مقدم ترند

.

.

.

.

.

.رییس جمهور من

پشت ولایت باش

پشتت هستیم

.......................................................................................

*نشریه سیاه خاتون در بسته ی فرهنگی/ نشست حامیان دولت با رییس جمهور

اینجا

اینحا

و اینجا

 

۰ نظر ۰۸ دی ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 
جناب خانم مجری محترمی که هنوز انقدر تو فضایی که نمیدونی نیابد شلوار جینپارهپارهبپوشیاونم جلو دوربین تلوزیون(ولو ابن که زیر چادر باشه)!

 

شما رو چه به بحث کارشناسی درمورد تفکیک جنسیتی؟! شما برو به همون برنامه ی آَشپزیت برس

"دختر خانواده ی مذهبی اگه دانشگاه تفکیک بشه کجا باید روابط درست با جنس مخالف رو یاد بگیره؟!"

قبل از گفتن این حرف، چند ثانیه فکر کردی؟

برای صدا و سیما تاسف بخورم، برای  تو تاسف بخورم یا برای خودم؟!

...................................................................

 

     

خوابگاه شهید فرهمند. وابسته به دانشگاه علامه طباطبایی

آخرین گزارش از وضعیت اقتصاد لیبرالیستی

*  تصور کن یکی ۵۰۰تومن بدهکاره. بعد از ۱۰ روز باید ۱۵۰۰ تومن بده

یه وال استریت هم باید ما اینجا راه بندازیم

......................................................

وقتی تو دانشکده، خانومی رو میبینم انواع لوازم ارایش رو استفاده کرده که هیچ

اما وقتی میبینم ناخن مصنوعی و لنز رنگی گذاشته و کفش پاشنه 10 سانتی پوشیده، واقعا دوست دارم بپرسم اینجا رو با کجا اشتباه گرفتی؟!

آقایونی رو هم میبینم که ابروهاشون از ابروهای خانوما نازکتره دوست دارم بپرسم خودتو با کی اشتباه گرفتی؟!

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 
با بچه های جهادی مشهد هستیم

به یادتونم...

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی
 

می دونی از کجا شروع شد؟

تصور کن یه شب خسته و کوفته از سرکار برگشتی( بچه خوابگاهی هستی ) یه sms برات میاد

" تشکیل دیوار انسانی دور تاسیستات هسته ای، سفر 1 روزه به اصفهان. اگر مایل به همراهی ما هستید، با این شماره تماس بگیرید....."

خودت نمی تونی بری. پیام رو برای هم اتاقیات می خونی و می پرسی: کیا حاضرن برن؟ دست 3تاییشون میاد بالا.

نفر اول میگه بذار برم به اتاق بغلی هم بگم

نفر دوم میگه برم به سوییت روبه رویی بگم

نفر سوم هم میره سراغ گوشیش تا بروبچ همیشه درصحنه رو خبر کنه

و این میشه که تا ساعت11( یک ساعت بعد از اومدن پیام مذکور) 40نفر میان در اتاقت رو میزنن که اسم ما رو هم بنویس.

زنگ می زنی به شماره ای که واسه ثبت نام دادن. بنده ی خدا که توقع داره نهایتا 4نفر باشید، جا می خوره و میگه: شکر خدا تعدادتون بالاست، باید تا فردا صبر کنید ببینیم ظرفیت هست یا نه!

فرداش هم یکی با شما تماس میگیره که: شما مسئول بچه های علامه ای؟ منم از بچه های علامه هستم

خلاصه براتون سرویس ردیف میکنه و شما میشی مسئول. چه مسئولی! مسئولی که هنوز نمیدونه طرف حسابش چه تشکلیه. فقط در این حد که هرکی هستن خودی هستن

ساعت 10 شب حرکت میکنید و میرید حرم امام. یه نیمچه جلسه ای تشکیل میشه و تازه دستت میاد که برگزار کننده برنامه جنبش عدالت خواهه. فرت و فرت هم میان و با شادی و تشکر فراوان می پرسن: شما همه از علامه هستید؟

و شما هی تاکید می کنید که ما فقط بچه های یکی از خوابگاه های کوچیک علامه هستیم و دیگه وقت نشد به بقیه خبر بدیم و ..

و اونا هم هی از علامه و سطح علمیش برای همدیگه حرف میزنن( بیرونمون مردم رو کشته، داخلمون خودمون رو)

صبح می رسید دانشگاه اصفهان و بعد از صبحونه حرکت میکنید سمتUCF

تو راه حال یکی از بچه ها بد میشه و کلی صلوات نذر می کنید که همه سالم برگردیم که پس فردا حراست دانشگاه ما رو نخواد که با چه اختیاری و با اجازه ی کی یه اتوبوس بچه خوابگاهی رو برداشتید بردید اصفهان

به بچه ها یادآوری می کنید که: دوست جونای من، وقتی رسیدیم هرچی از بلندگوها اعلام شد گوش کنید، منظم دست هم رو بگیرید، فقط لاین اول می تونن برن داخل و چون ما تقریبا آخرین اتوبوس هستیم احتمالا نمی تونیم بریم داخل، پس لطفا همهمه و بی نظی و هول دادن در کار نباشه.

از دانشگاه های مختلفی اومدن و برادرشهیدشهریاری سخنران مراسمه.

یکی از بچه های جنبش میاد و می پرسه: کسی از بچه های شما زبان بلده؟ دوستت که عربی بلده، اون یکی دوستت که اسپانیولی و تو که یه کم استامبولی بلدی مامور میشید که در عرض 5 دقیقه یه متن بنویسید و ترجمه کنید

به استاد و دوست و مادر و خواهر و هرکس که ذهنت میرسه زنگ میزنی که تو کار ترجمه ت سوتی ندی

دست چندتا آقا هم برگه می بینید و واین یعنی از هر دانشگاهی قراره یه نماینده صحبت کنه

وقتی به سرعت نور متن رو آماده می کنید، میان و میگن: وقت نیست و بقیه دانشگاه ها هم نمیتونن صحبت کنن

ف.ز با اقتدار میره پیش دبیر انجمن و میگه: نماینده های دانشگاه علامه باید بیان و صحبت کنن و ....

و انقدر با جدیت این حرفارو میزنه که تو فکر میکنی طی یک رای گیری در کل دانشگاه، تو به عنوان نماینده دانشجویان انتخاب شدی و حداقل یه 10 روزی رو متنت کار کردی

خلاصه میری پشت تریپون و موقع صحبت صدای یکی از بروبچ پشت صحنه رو میشنوی: کلاس زبان باز کردن اینجا!

تو نمیدونی اون لحظه بزنی زیر خنده یا با تحکم و جدیت حرفت رو ادامه بدی.

بعد از شما یکی از برادران اهل سنت با لباس محلی میره پشت تریپون و تو بیشتر از همه این جمله ش با اون لهجه غلیظ بلوچب به دلت میشینه: ما در کنار برادران شیعی خود ایستاده ایم و از ایران اسلامی دفاع می کنیم

فرم های ثبت نام عملیات استشهادی در پایگاه های نظامی امریکا در منطقه توزیع میشه و طبق معمول کم میاد

صف تشکیل میشه. تقریبا نفر 30 ام هستی. درها باز میشه و با دست های حلقه شده در هم وارد UCF میشی. دلت شور دوستت رو میزنه که حالش بد بود. چشماتو تنگ می کنی و انتهای صف1500 نفری رو نگاه میکنی بلکه بچه ها رو ببینی

ناخودآگاه سرت برمیگیره سمت اول صف و می بینی بله! بچه های خوابگاه نفرات اول صف هستن و اونی که تو اتوبوس رو به موت بود داره محکم فریاد میزنه: ایران هسته ای را دشمن نمی پسندد،‌ سلطه ی مستکبر را ایران نمی پسندد...

از یه قسمتی به بعد اجازه داخل شدن نمیدن،‌ باید برگردیم. صف به هم می ریزه اما دستای تو همچنان تو دست دوستاته و با هم شعر ای حسرت جان و تنم* رو میخونید و خروج از درب UCF همزمان میشه با: جانم فدای سید علی، جانم فدای سیدعلی، جانم فدای سید علی

خلاصه سوار اتوبوس میشید و تو راه ماشین خراب میشه و راننده که شاکیه (که شام رو هم مثل نهار تو ماشین خوردید و ماشین شده رستوران) شاکی تر میشه و دست جمعی خدارو شکر میکنید که این آقا سید از دانشکده اقتصاد اومد و مجبور نیستید با این راننه کل کل کنید

بعد از یک ساعت ماشین روبه راه میشه و با 60 تا سرعت راه میافتید سمت تهران و ساعت 2شب میرسید جلوی خوابگاه( با 4 ساعت تاخیر) و بچه ها خواب آلود و زیرلب شعار گویان ازت خداحافظی میکنن

با کمک دوستت پارچه نوشته ها و بطری های اب معدنی و ... رو از کف اتوبوس جمع می کنید تا این جناب راننده تو دلش کمتر ارواحت رو یاد کنه

.

.

.

.

به زور کفش رو از پات میکنی. جورابات رو هم درمیاری و میزاری داخلش( برای حفظ حقوق هم اتاقیا) و میای داخل. خودتو میندازی رو تخت و چشمات رو میبندی و به این فکر میکنی که همه چیز از یه *SMSشروع شد.                                  

                                                                                         ۲۴ /۸/۱۳۹۰

.......................................................................................................................

خودم میدونم بی مزه شده، بچه هایی که دستور داده بودن این روز رو ثبت کنم باید ببخشن

*مداحی میثم مطیعی

*آخر هم نفهمیدیم اون SMS رو کی داده بود

۰ نظر ۲۷ آبان ۹۰ ، ۲۰:۳۰
سهیلا ملکی