قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

قاب زندگی

یک زن هستم در قاب زندگی

وقتی همه خوابیم

يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۸۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ
 
 

 

:چند وقت پیش جایی خوندم

 

نمی خواهم کلاس را به صحنۀ جنگ تشبیه کنم؛ ولی به نظر من طرف مقابل تفکری جبهه‌ای دارد و خودی‌ها ضرورت "حمایت از هم‌سنگری‌ها را حس نمی‌کنند و به بهانه‌های مختلف از اظهارنظر سر باز می‌زنند

چند بار همچین موقعیتی رو تجربه کرده بودم.معمولا بحث سر مسائل سیاسی و اجتماعی و دولت و در معدود مواردی راجع به ولایت فقیه بود

اما امروز

!امروز استاد سر کلاس با وقاحت تمام راجع به ائمه جک گفت

همه خندیدند.حتی کسانی که خنده شون نمیومد

وقتی هم که اعتراض کردم، فقط یک نفر اعلام طرفداری کرد

اونم در حد یک جمله ی بی معنی:آره دیگه استاد

 بچه های خوابگاهی که تو کلاس بودند، چند شب قبلش چه ضجه ها که واسه امام جواد (ع)نمی زدند

در مورد یه موضوع که با گوشت و خون ما عجین شده، ۵۰نفر یک طرف باشن، ۲ نفر یک طرف

تو دانشگاه دولتی.تو مملکت اسلامی

واقعا ما اینقدر کمیم؟

...........................................................................................................................................

چند روزیه فکرم درگیر محمدرضاست

محمد رضایی که الان فقط ازش یه حجله مونده و یه قاب عکس

پنج شنبه.وسط میدون کاج.جون داد

وسط این همه بچه شیعه

پلیس نقش دیوار رو خوب و تمام و کمال اجرا کرد

 ۴۵دقیقه از درد به خودش پیچید

التماس کرد:تو رو خدا کمکم کنید

ملت غیور هم فقط وایستادند و با گوشی های منحوسشون فیلم برداری کردن

جون دادن یه جوونو!در حالی که داره به خودش می پیچه و به مردم التماس میکنه

خیلی مزه داره.نه؟

یکی جلوی پات پرپر بشه، تو نهایت حس انسان دوستانه ات این باشه که:تکون نخور.خون بیشتری ازت ! میره.شاید هم روشون نشده بگن:خیلی تکون نخور.فیلم خراب میشه

.....اگر همچین اتفاقی تو غرب می افتاد، خودمون رو خفه میکردیم که چی

...انسانیت در غرب وحشی از بین رفته است و

خداییش لحظه آخر چه فکری کرد؟

...........................................................................................................................................

تو کتاب خونه دانشکده نشسته بودم و مثلا داشتم درس میخوندم که

از سمت ارشد ها صدای گربه اومد

اول فکر کردم که اشتباه شنیدم. اما چند بار دیگه صدا تکرار شد

این جریان یه ۵ دقیقه ای طول کشید.کتابخونه همهمه شد.کم کم بوی سوختگی بلند شد

صدای گربه دیگه به ضجه شبیه شده بود

.... یه سری کتابخونه رو ترک کردند.یه سری اعتراض و

خلاصه

جریان از این قرار بود که یکی از خانم ها گربه ای رو از حیاط دانشکده برداشته و شسته بودند

!بعد هم داشتند رو بخاری خشکش میکردند

صحنه اخلاقی قضیه اینجا بود که وقتی آقای لطیفی از اون خانم پرسیدند که: چرا گربه رو وارد کتابخونه ؟کردی و نظم رو به هم زدی

:ایشون فقط یه جواب داد

!به خاطر حس حیوان دوستانه

 

 

 

 

۸۹/۰۸/۱۶
سهیلا ملکی

جامعه

دانشگاه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی